تمرین ندانستن
اومدم اینجا کاملا ناگهانی و بی فکر که ندونم؛ ندونم میخوام چی بنویسم؛ ندونم بازی امروز چه جوریه؛ ندونم کلمات امروز خودشون من رو به کجا میبرند و من رو به کجا میکشند و کجا مرگم میدهند و کجا از نو زندگی!!
فقط دارم پیش میرم.. میرم جلو و کارهام هم میرند جلو؛ سر کلاسها سوالات رو منم که جواب میدم بدون اینکه بخوام بدون اینکه قبلش خودکشی کرده باشم و بدون زور اضافه.. و کارم و برنامه هام و غافلگیری های جهان و هستی هماهنگ سخاوتمند که هرروز هستند و ادامه دارند..
من اصلا واسه م اهمیتی نداره میخواد چی بشه فقط میخوام باشکوه و دیوانه وااار پیش برم..
اصلا مهم نیست قدمهام چقدر محکم و بزرگ و عجیب هستند فقط میخوام قدم از قدم بردارم و میخکوب نشم.. من تجربه ی ریشه کردن در زمین بایر منطقه ی امن رو دارم؛ تجربه ی سکونی چرک آلود رو... من شروع کردم ریشه هام رو هرروز از زمین ناحاصلخیز امنم بیرون کشیدن و شوری خون رو چشیدن و جاری گشتن...
راستش تو این مسیر هیچی رو هیچی نمی گیرم.. چشم میدوزم به نیلی آسمون و غمم نرم میشه؛ چشم میدوزم به قدرت خاک و دلتنگیم سرد میشه؛ چشم میدوزم به حجم ابر و رنجم میگذره؛ چشم میدوزم به روانی آب و آتشم خاموش میشه و میدونم زندگی همینه؛ جمع تضادها. و همین قشنگش میکنه و همین من رو لطیف میکنه و قلبم رو رقیق؛ هم با خودم و هم با دنیا.. همینه که فرصت میدم هم به خودم و هم به دنیا..
من هرروز قدم های کوچک و ناشیانه م رو برمیدارم و معلق میشم و سبک و گذرا.. میدونم هیچی نمی مونه؛ همه چیز رفتنیه و مرگ نزدیکه..
من زندگی رو که یک طنز تلخه، شادانه و بیخیالانه و سرخوشانه میرقصم و میذارم بلرزم از ترس اما پیش برم. میذارم عالی نباشم اما پیش برم؛ میذارم بهترین نباشم اما پیش برم؛ میذارم پیش برم و دیوانگی، از خود بیخودم کنه؛ همینه که ذهن پرحرف وسواسیم رو شفا دادم.. همینه که فکر نمیکنم؛ فکر مزخرف و توهمیم کم شده.. همینه که بی فکر میبینم اینجام و بدون اینکه بدونم میخوام چی بنویسم، خلق میکنم و قضاوتها واسه م باد هواست..
و تنها آفرینندگی در ذاتش واسه م مهمه مبرا از صفاتش... و این وسط که خیلی چیزها مهم نیست 😅😅 مهم ترینش عجله ست که مهم نیست 😇😇
همینه که قلبم روشن شده و روحم سبک و لحظه هام سرشار.. و میدونم شگفتی ها ادامه دارند هرچند انتظارها رو هرروز به شکل تازه ای نمیکشم و نمی ذارم انتظارها هم من رو بکشند!!
این یک دو سه روز نوبت عمر گذشت..
چون آب به جویبار و چون باد به دشت..
هرگز غم دو روز مرا یاد نگشت..
روزی که نیامده ست و روزی که گذشت..
#خیام_درمانی #لحظه_درمانی #کلمه_درمانی_امروز_من
نیکی و بدی که در نماد بشر است
شادی و غمی که در قضا و قدر است
با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل
چرخ از تو هزار بار بیچاره تر است.
کامنت های مینا و جوابها رو خوندم😊 فکر میکنم درستش این باشه که غم با کسره خونده بشه یعنی غمِ دو روز یا شایدم این اشتباه تایپی اون موقع بوده دو ، تو بوده ولی اشتباهی دو نوشته شده. هرگز غم تو ، روز مرا یاد نگشت. مثلاً خیام جان خواسته لا به لای شعرش به یکی بگه اصلاً برام مهم نیستی و این صوبتا. بهش بگه که توی هیچ روزی غم نبودنت رو نداشتم😅