سایه های نور و....

زندگی گذر از نور به سایه و سایه به نور است...

زندگی گذر از نور به سایه و سایه به نور است...

خلق بی فکر، بی ترس، بی ویرایش

يكشنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۹، ۰۲:۰۹ ق.ظ

در هر چیز به دنبال نشانه های نخستین باری هستم ،، 

همانقدر که میدانم واپسین بار است!!

در هر چیز یک گذرای افسون کننده میبینم،، 

و میگذارم افسونم کند،، 

افسونو رها در دست بادی که می وزد،، گردبادی که میبرد و آتشی که می سوزاند... 

موجم، موجی که میراند،، 

دردم،، دردی که می سوزد،، 

جانم،، جانی که میخرد هرآنچه باشد را ... 

آنقدر میرومو میروم تا رفتن از من شفافیتی بسازد که در آن،، هرچه و هرکس بوده امو پشت سر جا گذاشته ام،، انعکاس یابد ... 

هراسها را یکی یکی می درانم چون گرگی که با غریزه اش می دراند...

غریزه را دوباره صاحب میشوم تا اصیل و وحشی و ناب شوم .. 

آنگاه پرواز میکنم به سوی کهکشانی که ادامه ی من است یا من ادامه ی اویم .. 

دست بر گردن هستی ای می اندازم که مال من است، آنقدر میفشارمش تا در شکمش فرو روم و یکی شدن را بیافرینم ... 

آنگاه نورهایی میریزانم که هرچند کوچکند اما هشیارند، هرچند ناشی اند اما داغند،، ناب و اصیلند و به سوی جریان، جریان دارند !!

این منم که میدانمو نمیدانم .. میسوزمو نمی سوزم.. هستمو نیستم ... جوانه هایی در من سر میزندو پوسته ام را میشکافدو به سویی میرود که نمیدانمو نمیخواهم بدانم.. من فقط دردهای پشت هم زاییدن های طبیعی ام  و در هر فراغ، عجیب ترین تکه ی جهانم را می زایمو تغذیه میکنمو در آغوش میگیرم،، بخش هایش را می چینمو از دور نگاهش میکنم.. نزدیک شدن، بس خطرناک است!! 

دردهای عجیب زاییدن،، رنج های آزاد،، شادی های اصیل،، زندگیهای گرگی و مرگ های مرموز،، من آماده ام و آمده ام تا از نو جهآنم را بسازم .... تکه هایم را به وقتش بیاورید.. نه زودتر نه دیرتر و نه حتی ... حتی... حتی تر... فقط همانطور که باید باشندو باید بیایند...

انفجاری تازه در راه است !!!

این منم ... سایه،،نور.. هستی یا هیچ !!

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۱ ۹۹/۰۱/۱۷
سایه نوری

نظرات  (۴)

من دقیقا از وقتی این کامنت رو روی این پست برای تو گذاشتم و ازت تشکر کردم دیگه نیومدم وبلاگ حدود ده روزه

و همون روزها اتفاق جالبی افتاد برام یکی از دوستانم به اسم شادی که تو وبلاگ خودم هم برام کامنت میذاره بهم تو واتس آپ پیام داد که نسیم میخوام یه مراقبه گروهی رو شروع کنم میای؟ گفتم آره

خب شادی یه یوگی بوده و ریکی هم کار کرده

بعد این مراقبه به طور عجیبی انگار فقط برای من طراحی شده تا وارد خودم بشم

یعنی هرچیزی به وقتش اتفاق می افته انگار من الان آمادهء این داستان بودم منی که این همه شور مراقبه کردن رو میزدم و میگفتم میدونم فقط مراقبه هست که می تونه من رو آزاد کنه

اسم مراقبه مراقبهء باغ شخصی هست و هر هفته یه موردی به این باغ اضافه میشه که باید ببینی تو باغت تو مراقبه... بعد چیزی که تو می بینی و نوع برخوردت و اتفاقاتی که مجسم میکنی کنکاش های شخصی تو درون تو به حساب میان که به کشف خودت می پردازی هر هفته یه مراقبه است اول باغ و برکه درونش بود و بعد این هفته حیواناتی که تو باغ می بینم و همینطور ادامه داره هر هفته یه موضوع و یک هفته وقت داریم هر چندبار که دوست داریم این مراقبه رو انجام بدیم

این باغ درون ماست و وقتی واردش میشیم به کشف و شهود خودمون می پردازیم

چیزهایی که من تو اون مراقبه تجسم میکنم و با شادی در میون میذارم و اطلاعاتی که اون میده که این نشاندهنهء فلانه و این نشان دهندهء بهمانه

دارم خودم رو واکاوی میکنم

و تازه دارم می فهمم من چقدر خودم رو کمتر از چیزی که واقعا هستم در نظر میگیرم و شادی داره از عظمت روح من میگه که من نمی دیدمش

یه خصلت هایی که من بهشون توجه نمیکردم رو داره بهم نشون میده که چقدر عالی و مناسب و مفید هستن و من اصلا بهشون اهمیت هم نمیدادم

 

 

 

پاسخ:
چقدر عالی و هیجان انگیز نسیم... چقد معرکه که داری چیزهایی رو میبینی که همیشه بودن، فقط دیدنه مشکل داشته..راستش منم همیشه درباره ت فکر میکنم که خودتو اونقدری که باید نمیبینی.. این دیدن، شکفتن پشتشه.. غنچه هاتو باز میکنه و عطرشون، قلبتو بیدار خواهد کرد.. دنیا همون چیزی رو سر راهمون میذاره که اولا ازش میترسیم دوما نیازش داریم .. انگار بیشتر چیزایی که نیاز ما هستن،، تو تعویق ها و ترس ها گم میشن.. اما وقتی اندازه ی کافی آماده ای، دیگه دستای نامریی از راه میرسن.. تو شجاع ترین و به موقع ترین میشی و چیزایی رو کشف میکنی که جهان تو دستات قرارمیگیره ! 
 منم عاااشق این چیزام... این روزها حال و هواهای تازه ای دارم نسیم ... انشالا فرصت بشه بیام بگم .. 

میدونی من چقدر برام لذت بخشه وقتی جوابی رو به خودم میخونم که جدیده

زاویهء دید دیگه ای داره؟

می دونی چقدر در حسرت این هستم که آدمها یه چیزهایی در مورد من به خودم بگن که تا به حال خودم بهش فکر نکردم

تو یکی از اونهایی

اون جمله ات تو چندتا پست قبل که از اتصالی سیم های قلبم نوشته بودم در مورد احساسم به کرونا و تو برام نوشتی این میتونه جزو جذابیت های من باشه چقدر برام مرهم، کمک کننده و دلگرمی بود و باعث شد بیشتر خودم رو دوست داشته باشم

 

پس جا داره تشکر کنم دیگه

مرسی که دیدی بهم میدی که خودم از اون زاویه نگاه نکردم

پاسخ:
میدونی نسیییم،، واقعا به نظر من تو همینطوری کلی حرف واسه گفتن داری،، کلی کلمه برای خلق و کلی حال عجیب برای اشتراک گذاشتن ... 
و واقعا و بی هیچ تعارفی،، سبکت یک اقتدار،، صراحت،  کوبندگی، بیدار کنندگی،، غریزه و اصالت محکم بودن در عین نرمی داره ... مثل گرگها 😊...
واقعا دست از سر خودت بردارو،، ۹۹ با همین نسیم،، با همین قلب،، کتابتو بذار تو دستامون ... بیخیال بابااا ... جهاان زیباست و ماها هرجور که هستیم زیبا و عجیبیم با همه ی نقص هامون.. ما همون چیزی هستیم که باید باشیم .. پذیرش یعنی با همینی که هستیم خلق کنیم،، مدل خودمون.. بقیه مدلا هستن.. وقتی مدل خودمون خلق کنیم،، کاری نویی کردیم و این لازمه ش اینه که دست از سر خودمون، هراز چندی برداریم .. 
خواهش دوست عجیب،، سفتو سخت و نرم من ... همین تضادهای تو رنگ خود زندگیه .. به اندازه ی زندگی اصیلو غریزی و طبیعی.. چیزی غیر از این تورو ساختگی و مصنوعی میکنه .. وقتی خلق کردی و مخلوقتو دیدی، قلبت به صدا در میاد،، بر سر آدمها فریاد میکشه 😂 بیدارشون میکنه و خودشم بیدار میشه .. 

میدونی سایه نوشته هات من رو می بره به سال 1390 و 91 این حس و حالها اون موقع در من زنده شده بودن و من همینطوری بودم که تو الان تو این وبلاگت داری وصف میکنی

اما از خودم و روحم به اندازه کافی مراقبت نکردم و رفتم جایی که انرژی منفی از اطراف زیاد بهم وارد میشد سلطه گریها دخالت ها و فشار ناشی از تولد یک نوزاد از من و بعد فشارهای بیشتر باعث شد من از اون اوجی که قرار داشتم بدجوری به زمین بخورم

و بعد حضور یک بچه که وقت و انرژی زیادی از من میگرفت اجازه نمیداد سریع خودم رو جمع و جور کنم و بلند شم

و من چیزی رو که به مدت دو سه سال به بهترین شکل خودش به دست آورده بودم از لحاظ روحی تو همون مدت دو سه ساله از دست دادم البته که جنگیدم و البته که خودم رو از تو اون شرایط بیرون کشیدم و به شرایط ثابتی رسیدم ولی زخم های حاصل از زمین خوردن از اوج هنوز در من هست

اینها رو نوشتم من باب تقسیم کردن تجربه و اینکه ازت بخوام از جوونه ای که سر از خاک در آورده تا زمان تبدیل شدنش به یه گیاه قوی خوب مراقبت کن .. من نهال زیبام رو اجازه دادم در معرض باد و طوفان و خشونت قرار بگیره و شکست  فکر میکردم اونقدر قوی هست که دوام بیاره خیلی هم دوام آورد طفلی ولی بار منفی از توان تحملش خارج بود تو از نهال قشنگت تا وقتی مطمئن نشدی یه درخت قدرتمند ریشه داره حسابی مراقبت کن

حسابی خود دوست باش و نهال قشنگت برات تو اولویت باشه

درخت قشنگ پرثمری بشی ان شاءالله عزیزم

نوش جون و روحت تجربه های ناب و اصیلت

پاسخ:
نسیم جان من دیروز کامنتت رو خوندم و نمیدونستم چی باید بگم.. 
اولا ممنونم به خاطر توصیه هات جانم 😘
اما خودت... خب من خودم با اون اوجی که تو میگی خیلییی فاصله دارم.. یعنی از چیزی که هستم لذت میبرم اما تا تبدیله، راه درازیه.. نمیدونم از گم کردن گوهرت چی بگم .. نمیدونم واست چه حرفی داره،، اما شاید این بار در راه بدست آوردنش تجربه های شخصی و روش فردی و چیزای شگفت انگیزی نصیبت بشه،، که بتونه یکی از کتابهات رو شکل بده .. یا خودت رو به جاهای عجیبی برسونه.. یا آموزگار میلیونها آدمت کنه که زندگیشونو قشنگتر کنی یا .... به هرحال چون این بار آگاهانه ست،، چون میدونی چی میخوای و کجا داری میری، مسیر عجیبی خواهد شد.. من نه نسیم سال ۹۰، ۹۱ بلکه نسیم ۹۹ ای رو منتظرشم که نسیم اون دوران رو زنده کرده یا اگه حتی نکرده،، با این تجربه و تبدیلش، خلق کرده ... 
۱۷ فروردين ۹۹ ، ۰۳:۱۲ بلاگر کبیر ^_^

:)

پاسخ:
😊

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">