سایه های نور و....

زندگی گذر از نور به سایه و سایه به نور است...

زندگی گذر از نور به سایه و سایه به نور است...

ذهن آزاد من

جمعه, ۲۱ آذر ۱۳۹۹، ۰۳:۱۵ ب.ظ

صبح جمعه به اندازه ی کافی خوابیدیم و حسابی کیف کردیم. صبحانه خوردیم و جمع کردم و ظرفهاش رو شستم.. شیرنسکافه و کروسان( با خمیر آماده درستش کردم و خوب نبود 🤫🤫) خوردیم.. ناهار ماکارانی پختم، خوردیم و جمع کردم اما ظرفهاش رو دیگه نشستم 😅😅

 

و حین این کارها موزیک گوش دادم: (قلب من اندازه ی مشت منه، مشتمو برای تو وا میکنم... چشم من اندازه ی پنجره هاست، تورو بی پرده تماشا میکنم... حرفاتو راست یا دروغ دوست دارم... قد شعرای فروغ دوست دارم... )

 

و تا دلتون بخواد از راه سینک به دفتر،، دستشویی به دفتر، تفت دادن گوشت و پیاز به دفتر و( ... به دفتر) ،، نوشتم و نوشتم و نوشتم و خالی و خالی و خالی و وسیع شدم..

نوشتم و چیزی از من فروریخت و چیزی در من جان گرفت. ریزش و سازش 😆 (من یه دلقک بازیگوش درون دارم گاهی وسط احساسات عمیقم سروکله ش پیدا میشه)

 

من با نوشتن کم میشوم و وسعت میگیرم؛ ذهنم خالی میشه و آزاد.. و قلبم چنان وسعتی میگیره که تو قفسه ی سینه م جا نمیگیره .. اما مگه چیزی میتونه زندانیش کنه؟ بلند بلند آواز میخونه و فریاد میکشه و آبها رو از سینک میریزه بیرون 🙃 : یکی از ما میتوونهههههه ابرها رو سر بکشه.. از لج این قفسا صد تا کفتر بکشههه... 

 

امروز احساس و شعر و شور و اشتیاق و جنون همزمانم.. از گذشته سرشار و البته رها ازش.. آینده واسم محو و صفر و دوره و حال واسه م درخشان و براق و شاعرانه و پر از آوازههههه و جنون و فریاااد .. پرم از شعرهای فروغ که گذشته رو واسم تو حال میسازه: 

(از دریچه ام نگاه میکنم... جز طنین یک ترانه نیستم... جاودانه نیستم... ) 

 

میتونم با شعر و آواز و خواندن ترانه ها و فروغ و نوشتن از هر بن بستی، راه بسازم.. از هر مصیبت، شکوه... از هر تنهایی، جنون... از هر رنج، شعف... از هر سایه، نور... و از هر نور، خورشید.... 

 

بیاید باهم یکم فروغ بخونیم..قلب من امروز تا فروغ نخونه و شعر نگه و پرواز نکنه، آروم نمیگیگیره 🤣🤣

 

(هرگز آرزو نکرده ام یک ستاره در سراب آسمان شوم.. یا چو روح برگزیدگان همنشین خامش فرشتگان شوم.. هرگز از زمین جدا نبوده ام.. با ستاره آشنا نبوده ام.. روی خاک ایستاده ام.. با تنم که مثل ساقه ی گیاه، باد و آفتاب و آب را می مکد که زندگی کند.. بارور ز میل.. بارور ز درد.. روی خاک ایستاده ام تا ستاره ها ستایشم کنند.. تا نسیمها (نسیم 😊🥰) نوازشم کنند.. از دریچه ام نگاه میکنم.. جز طنین یک ترانه نیستم.. جاودانه نیستم.. جز طنین یک ترانه جستجو نمی کنم.. هر لبی که بر لبم رسید یک ستاره نطفه بست.. در شبم که می نشست روی رود یادگارها.. پس چرا ستاره آرزو کنم؟؟ این ترانه ی منست؛ دلپذیر دلنشین.. پیش از این نبوده بیش از این... )

 

می میرم برای این شعرش؛ میتونم باهاش بلندانه بخندم و عاجزانه بگریم ... بی نظیره ... شور رو در من راه میندازه؛ قلبم رو می کوبونه و لحنم رو بی پروا میسازههه.. 

 

شفا برای هرکس یه شکلی رخ میده؛ برای من به شکل کلمه و شعر و نوشتن رخ داده.. هرجا و هرکس و هرچیز و هر فکر و هر واگویه فکری و هر نشخوار انگار به دفترم ختم میشه.. و اونقدر از دل این نوشتن راه و راهکار و تمرین و قانون واسه خودم زده بیرون که موندم.. و از دل تجربه ی هر راهکارم، گشایش و سیالی و جریان تازه خلق شده.. 

 

از دل نشخوار فکری سرسام آور مخرب، گشایش و راه و سوال و جواب تازه  پیدا کردم؛ گاهی میگم کاش واگویه هام بیان باز.. چقدر باهاشون روبه روی خودم نشستم و نوشتم و سایه های تازه و جدید و شاداب ساختم.. اما خب خبری ازشون نیست اون موقع ها که کارشون دارم 😊😊

 

بعد یه مدتی می بینی اون واگویه ها فقط ایده هستند و گشایش و راه حل؛ کشف هایی می شن که تو توشون به خودت می بالی و از نو می رویی.. چون خودت رو یه قدم بیشتر شناختی.. این تبدیله شعف انگیزه و ذهنت رو صاف و سفید و حاصلخیز میکنه برای شکستن های تازه و کاشتن گلهات و راه انداختن دشتت... 

 

و وای از اون سکوت و خلوت ذهن که راهش کلمه ست و کلمه و کلمه... 

 

امروز فیلم( انجمن شاعران مرده) رو میبینم.. یکمش رو دیدم و خیلی زیاد دوستش داشتم .. 

 

برم که برسم به درس و مشقم و کارهام؛ خونه رو یه جمع و جور سریع بکنم که ساعت ۴ کلاس آنلاین داره .. برم که یکم نگاهش کنم قبل کلاسش.. 

 

 

هر سال پاییزها دیوانه میشوم؛ نه دیوانه تر... 

و زندگی تر میکنم... 

و دوباره تر میفهمم: 

زندگی جز جنون و جسارت رهایی از اسارت، نیست

                                                                  سایه

 

هرچقدر از کیفم بگم حین نوشتن این پست کم گفتم؛ پس بقیه چیزام مهم نیست!!!

 

 

 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۹/۰۹/۲۱
سایه نوری

نظرات  (۶)

۲۳ آذر ۹۹ ، ۰۱:۲۸ حامد سپهر

کیفت کوک همیشه:)

فروغ هم شعراش مست میکنه خوانندش رو

پاسخ:
ممنونم.. 😊😊
مست و دیوانه و معلق ... 
۲۱ آذر ۹۹ ، ۲۱:۵۴ Sepideh Adliepour

آخه اگه آدم میدونست که دقیقا چشه که اصلا بی قرار نمی شد!

یه حسی مثل اینکه یه چیزی تو گم کردی و دربه در داری دنبالش می گردی درحالی که حتی نمیدونی اون چیز چیه!

پاسخ:
میفهمم چی میگی اما خب من مدتهاست دیگه ریشه ی بیقراری یا حس های دیگه م رو غالبا میدونم.. (حالا دیگه اگه سرمو میکنم زیر برف و انکارش میکنم .. نمی پذیرمش یا تو رفعش سهل انگاری میکنم، بحثش جداست) یعنی هرچه بیشتر به خودت عشق و توجه بدی، با خودت صادق تر بشی، خودتو ببینی، هوشیار بشی به خودت و اطرافت، تمرکز کنی و به درونت آگاه بشی، ریشه ها و اینکه چته بیشتر و بیشتر خودشون رو نشون میدن.. (آگاهی و تمرکز  به خود و لحظه و بی عجله بودن و آوردن آهستگی به لحظه) و خب نوشتن حقیقتا من رو با خودم آشنا و آشناتر کرده، پرده ها رو کنار میزنه و خود واقعیم رو میکشه بیرون.. وقتی به هر حست بها بدی و نخوای نباشه و روبه روش بشینی و صادق بشی با تمام ابعاد خودت و زندگی اصیل، بیشتر میفهمی چته و از کجا می یاد.. 
بعد هم تازه شناخت ریشه یک طرفه، برطرف کردنش یا ساختن باهاش به شرط آگاه شدن بهش، طرف دیگه.. هردوشم سختی های خودشو داره اما راستش به قرار و شفافیت و شیرینی بعدش می ارزه.. بنویس، یا نقاشی بکش، یا با خودت حرف بزن( من این کار رو هم زیاد میکنم) .. درد بیقراری رو بکش و بچش، دردش رو حس کن و ببین از کجاست.. نیاز نیست عجله کنی و تحلیل فرسایشی کنی.. فقط نگاهش کن و حس و حالت رو به هر شیوه ای رسم کن.. (همون که هست رو 
نه دلایل زوری رو) 
و اینکه چرا فکر میکنی اگر آدم بدونه چشه دیگه بیقرار نمیشه؟؟؟!!! من فکر میکنم ما تا زنده ایم بیقرار و درمانده و فلان خواهیم شد... چون زندگی اینه و اینها جزیی از زندگین. حالا بقیه چیزها به انتخاب ما و مسئولیت پذیریمون نسبت به هر حس برمیگرده و مدیریت بحران و مدیریت خود و نوع نگاهمون و گذر ازش..  و هرحس، حرفی داره واسه جنگ یا سکوتی داره برای رها کردن به موقع... به تمامی زندگی رو نوش کردن یعنی روی هیچ حسیش خط نزنی .. و عجله نداشته باشی و اونچه لحظه بهت میده رو پذیرا باشی چون نیازه این لحظه ته و مال این زمان از زندگیت.. 
اینا حرفها و روشهای منن؛ نمی دونم چقدر اصولین اما راستش من با زیاد اصول کاری ندارم 😊😊 روش های خودمو میسازم.. و با دید سوالی و نقدی میرم جلو و خودم پیدا میکنم... 
۲۱ آذر ۹۹ ، ۱۸:۴۴ Sepideh Adliepour

و من چقدر با فروغ زندگی کرده ام(((:

+ سایه  وقتی بیقراری چیکار می کنی؟

پاسخ:
فروغ زیبای جسور شورآفرین... 
میدونی سپیده وقتی که بیقرارم، نمیخوام بیقرار نباشم.. روبه روش میشینم و می نویسمش.. دلیلش رو میکشم بیرون: اضطرابه؟ ترسه؟ به خاطر نظر دیگرانه؟ به خاطر حفظ اهمیتهای توهمیه؟ چیه؟ بعد بین همه ی اینا سرخوشی رو انتخاب میکنم و میسازمش..
زندگی همینه.. یه وقتایی هم بی قراری هست .. نمیخوام که همیشه آروم باشم.. با نگاه نو به بیقراریم چشم میدوزم و یه چیز جدید ازش میکشم بیرون.. 
و در کل جدیش نمی گیرم میدونم جزیی از زندگیه و امروز اینجورم و فردا آرام..
یا اصلا فکر میکنم اگه بیقرار نبودم چه میکردم، همون رو میکنم و بی قراریه تبدیل میشه و فراموش .. یا اینکه دنیا رو خاموش میکنم؛ ول میفتم و کتاب میخونم و شعر و ... و هیچ کاری نمیکنم.
هرکدوم از اینارو حس و دلم بکشه انجام میدم.. گاهیم به ندرت البته چندروزی بیقرارم و غر و ... و لحظه از دست میره!! 

کیفت از تو پستت به شدت نمایانه 

من با یه لبخند پهن رو لبم داشتم یه دخترک دیوونه رو نگاه میکردم که همینطوری برای خودش وسط اتاق و آشپزخونه می رقصه و میخونه و می نویسه و آشپزی می کنه 

از همون دخترک ها که من عاشقشونم 

پاسخ:
کیف و سرخوشی از تک تک سلولهام سرریز بود و چقدر خوب که دیدیش نسیم.. 
آره گاهی عقلم رو به کل از دست میدم 😇😇😂
۲۱ آذر ۹۹ ، ۱۸:۰۴ بلاگر کبیر ^_^

هر چقدر از کیفم بگم موقع خوندن این پستت کم گفتم...

چقدر شعر رو دوست داشتم... 

پاسخ:
چهه خوبب.. مرسییی
عالیه مینا این شعر... 
۲۱ آذر ۹۹ ، ۱۶:۵۸ گیسو کمند

حال خوبت پایدار دوست عزیزم. من با شعر فروغ فرخزاد خیلی آشنا نیستم ولی از این به بعد بیشتر میخونم زنانگی در شعرش موج میزنه حتی اگر درد داشته باشه با ظرافت سروده شده. 

چقدر این جمله ات رو دوست دارم زندگی جز جنون و جسارت رهایی از اسارت نیست.

انجمن شاعران مرده داستانش چه طوریه من چند روز پیش کتابفروشی بودم کتابشو دیدم ولی چون در موردش اطلاعی نداشتم نخریدمش.

پاسخ:
ممنون گیسو..
آره فروغ بخون .. شعرهاش واقعین از شکستنهاش.. قدرتش.. عجایبش.. تورو میکشه تو خودش گیسو.. 
ببین تا اینجا که من دیدم داستان یه مدرسه ی به شدت قانون مداره که یه معلم اهل دلی میاد 😊  و شاگرداش رو با قانون شکنی و ساختن و خلاقیت آشنا میکنه.. هنوز کامل ندیدم اما برداشتم تا اینجاش اینه.. 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">