روز آلبالویی
امروز واسم آلبالویی شروع شد.. نمیدونم چرا اما ذهن و قلبم همه ش این رنگی بود 😊
خواب عمیق و خوشی رفتم که خیلی چسبید🤗
دکور خونه مو یه تغییر کوچیک دادم که روحمو تازه کرد🤩😍
خواب عجیبی دیدم که خیلی زود تعبیر شد🥰
گیاه سرسبز و باریک و بلندم رو تماشا کردم که مثل لوبیای سحرآمیز قد کشیده.. قربون قد و بالاش رفتم اما ازش بالا نرفتم😌😌
همین جا،، همین لحظه روی مبل سبز خوشرنگم،، بهترین نقطه ی جهانه واسم..
همین حال بی انتظار و شگفت انگیزم،، واسم همه چیز داره و کافیه😇😇
کافی بودن و نخواستن بیشترش،، انگار بیشتر و بیشتر و بیشترت میکنه..
دیدت رو وسیع و عمیق و اقیانوسی میکنه و قرارت میده تو یه آبی نفتی عمیق، وسط آلبالویی ها !! 💙
و مهمتر از همه قرارت میده تو لحظه و همون جا نگهت میداره..
این نخواستن بیشتر و بیشتر شدن،، یکی از اون تضادهای معجزه آسای این روزهامه که از راه رسیدن بهش میگم حتما...
حالا دیگه همسر سفره رو انداخته و میخوام باهاش غذا بخورم و کیف کنم و لذت ببرم...
کیف کنید که به هرحال هرکار دیگه ای هم کنید،، میگذره .. خب خوش بگذرونیدش.... 😊
مرسی که به سوالم جواب دادی❤️
من خیلی سعی میکنم برای خوشحال بودن یا برای اینکه فقط از لحظه هام کمال استفاده رو ببرم
اما احساس میکنم بعضی موقع ها خسته میشم
بعضی موقع ها به شدت نیاز پیدا می کنم فقط به اینکه یه گوشه لم بدم و به هیچ چیزی فکر نکنم به هیچ چیز و هیچ کس!
نمیدونم این درسته یا غلطه
شاید از نظر خودم بهترین راهه