سخت نوشت
چند روزی خونه نبودمو درگیر...دیروز هم خونه رو تمیز کردمو کلی لباس شستم،شام هم پلو با کوکو پختم،یه دوش عالیی گرفتم که بنویسمو نیومدم...امروز دوستام دعوتم کرده بودن،اما من دیگه دلم خلوتو خونه میخواستو نوشتن و نرفتم...
هم دلم واسه نوشتن پرپر میزد هم نمینوشتم...آخه یه چیزایی منو وادار به نوشتن میکردنو جز اونا رو دلم نمیخواست،در عین حال جمع کردنشون واسه اینجا کمی سختم بود...یک دفعه خودمو دیدم که اینجام...نمیدونم چی قراره بیرون بریزه از من بعد از این خوددرگیری اما خودمو میدم دست دلم...
امروز دو نفر بهم زنگ زدن،از خودشون گفتن و منم حرفایی بهشون زدم از تجربه هام..تجربه هام ُدوست دارم..خیلی زیاد...
خودمُ که میبینم،روزهامُ و تغییراتی که کردم،انگار فرسنگها از قبلی فاصله دارم..حالا دیگه گذشته ها و سختیاشو دوست دارم،اونا بودن که این سایه ساخته شد..نمیدونم چطور سپاسگزار خالقم باشم..فقط بهش میگم شادم،پر از امیدم و بهش قول میدم امیدم رو گسترده کنم،شادیم رو وسعت بدم..آرومم و آروم میکنم..
استعدادام رو گرفتم دستم،شناختمشون..فهمیدم چی از خود بی خودم میکنه،فهمیدم چی باعث میشه در عین اینکه فک میکنم تمام زمانهای هستی در اختیارمه گذر زمان رو متوجه نشم...
به نظرم ترس و رهایی از ایده آل گرایی مهمترین چیزایی هست که هرروز باید بیشتر در مسیر علاقه هام ازشون بِکنم،ازشون رها شم..فقط با همه ی خودم بودنم باید ببارمو دیگر هیچ...راه خودش هادی ِمنه...شجاعت نیاز منه و داره ایجاد میشه کم کم...
هرچه خودم شجاعتر بشم،دستاوردم هم شجاعتر میشه،شخصیت پیدا میکنه،روح درش زاییده میشه و اونجایی میره که باید بره...
اینکه لیاقتم کمه یا زیاد،میشه یا نمیشه،بهتر شو بعد ببار...اینا از مغز میادُ باورُ خاطره و محدودیت..ولی من میخوام با قلبم،شهودم،ایمانم،الهامم خلق کنم و مدتهاست از اسارت اونها آزادم..
و به خودم میگم چی دیگه میخواد بشه وقتی تو چیزی که باهاش کیفِ مطلقی،یافتیُ شادیُ رهااا...
چی دیگه میخواد نشه وسط این همه آزادی...
گاهی بزرگترین مانع ما بعد از شناخت استعدادُ علاقه مون،خودمونیم و افکار موذیمون...افکاری که میگه بهتر از تو زیاده..اون چه خوبه..مثل اون باش..مگه میتونی..انجام دادی اما مثه اون نشد..اون عالیه.....
من از اینها هم کندم خودم رو..بند اینها هم دیگه به پاهام نیس...بوده یه زمانی ها..خیلی وقته نیست..خواستم و تلاش کردم که نباشه...حالا میدونم نعمت زیاده،،جا زیاده،،کسی جای کس دیگه رو نمیگیره،،هرکدوممون منحصربه فردُ خاصیم..دنیا به تک تکمون نیاز داره..سایه کاری میتونه بکنه که هیچکس دیگه تو دنیا نمیتونه و امضاش اثر انگشتشه...دیگه به خودم ایمان بیشتری آوردمُ میخوام و میتونم که تجربه ی شخصیم رو بسازم با الهامم و با روح نامحدودم که ناممکن براش تعریف نشده پس نمیشناستش...
دنیا مدل بقیه داره و همونها واسش کافیه..من با مدلِ خودم و همه ی خودم و همه ی داشته ها و نداشته هام روی صحنه م خواهم درخشید...
من دیگه آزادترم،آرامتر و پذیراتر..به روی خدا،دنیا و کائنات باز و گشوده م و منتظرم اونجایی که میخواد غافلگیرم کنه،درسم بده،بخندونتم و حتی گریه م بندازه تا رشدم بده،پروازم بده...
تو این دنیا جایی هست که فقط من میتونم پرش کنم و تا نکنم قرار نمیگیرم...
مشکلات زمانی آغاز میشه که بخواهیم به خوبیِ دیگری باشیم،بخواهیم با ذهنمون و باور پوسیده مون انجام بدیم،بخواهیم ماهرتر بشیم بعد قدم برداریم...رهایی زمانی اتفاق میفته که بندهارو پاره کنیم و با همه ی خودِ الآنمون بپریم..اگر خودمون رو در یکجا و یک ایده نبندیم،هرلحظه ریزش رحمت و الهام رو حس میکنیم..
من در حال حاضر زندگیم با این جنس مسائل درگیرم و طبیعیه که اینجا زیاد از این جنس خواهم گفت...
(بگذار غمت بنویسد یا شادیت
بگذار خشمت بگوید یا آرامت
بگذار انسانت ببیند یا آدمت
بگذار قلبت به صدا در آید و نه فکرت..
تا برآییم به آنجا که قلم نیست،واژه نیست..
فقط اوست..او قلم است..او می سراید..
در آنجا هیچ نیستُ همه چیز هست..
آنجا هستیمُ نیستیم...
آنجا به صدای بلند
میخوانیمُ...
مینوشیمُ...
پای میکوبیم...)
سایه