سایه های نور و....

زندگی گذر از نور به سایه و سایه به نور است...

زندگی گذر از نور به سایه و سایه به نور است...

سخت نوشت

يكشنبه, ۶ آبان ۱۳۹۷، ۰۵:۰۴ ب.ظ

چند روزی خونه نبودمو درگیر...دیروز هم خونه رو تمیز کردمو کلی لباس شستم،شام هم پلو با کوکو پختم،یه دوش عالیی گرفتم که بنویسمو نیومدم...امروز دوستام دعوتم کرده بودن،اما من دیگه دلم خلوتو خونه میخواستو نوشتن و نرفتم...

هم دلم واسه نوشتن پرپر میزد هم نمینوشتم...آخه یه چیزایی منو وادار به نوشتن میکردنو جز اونا رو دلم نمیخواست،در عین حال جمع کردنشون واسه اینجا کمی سختم بود...یک دفعه خودمو دیدم که اینجام...نمیدونم چی قراره بیرون بریزه از من بعد از این خوددرگیری اما خودمو میدم دست دلم...

امروز دو نفر بهم زنگ زدن،از خودشون گفتن و منم حرفایی بهشون زدم از تجربه هام..تجربه هام ُدوست دارم..خیلی زیاد...

خودمُ که میبینم،روزهامُ و تغییراتی که کردم،انگار فرسنگها از قبلی فاصله دارم..حالا دیگه گذشته ها و سختیاشو دوست دارم،اونا بودن که این سایه ساخته شد..نمیدونم چطور سپاسگزار خالقم باشم..فقط بهش میگم شادم،پر از امیدم و بهش قول میدم امیدم رو گسترده کنم،شادیم رو وسعت بدم..آرومم و آروم میکنم..

استعدادام رو گرفتم دستم،شناختمشون..فهمیدم چی از خود بی خودم میکنه،فهمیدم چی باعث میشه در عین اینکه فک میکنم تمام زمانهای هستی در اختیارمه گذر زمان رو متوجه نشم...

به نظرم ترس و رهایی از ایده آل گرایی مهمترین چیزایی هست که هرروز باید بیشتر در مسیر علاقه هام ازشون بِکنم،ازشون رها شم..فقط با همه ی خودم بودنم باید ببارمو دیگر هیچ...راه خودش هادی ِمنه...شجاعت نیاز منه و داره ایجاد میشه کم کم...

هرچه خودم شجاعتر بشم،دستاوردم هم شجاعتر میشه،شخصیت پیدا میکنه،روح درش زاییده میشه و اونجایی میره که باید بره...

اینکه لیاقتم کمه یا زیاد،میشه یا نمیشه،بهتر شو بعد ببار...اینا از مغز میادُ باورُ خاطره و محدودیت..ولی من میخوام با قلبم،شهودم،ایمانم،الهامم خلق کنم و مدتهاست از اسارت اونها آزادم..

و به خودم میگم چی دیگه میخواد بشه وقتی تو چیزی که باهاش کیفِ مطلقی،یافتیُ شادیُ رهااا...

چی دیگه میخواد نشه وسط این همه آزادی...

گاهی بزرگترین مانع ما بعد از شناخت استعدادُ علاقه مون،خودمونیم و افکار موذیمون...افکاری که میگه بهتر از تو زیاده..اون چه خوبه..مثل اون باش..مگه میتونی..انجام دادی اما مثه اون نشد..اون عالیه.....

من از اینها هم کندم خودم رو..بند اینها هم دیگه به پاهام نیس...بوده یه زمانی ها..خیلی وقته نیست..خواستم و تلاش کردم که نباشه...حالا میدونم نعمت زیاده،،جا زیاده،،کسی جای کس دیگه رو نمیگیره،،هرکدوممون منحصربه فردُ خاصیم..دنیا به تک تکمون نیاز داره..سایه کاری میتونه بکنه که هیچکس دیگه تو دنیا نمیتونه و امضاش اثر انگشتشه...دیگه به خودم ایمان بیشتری آوردمُ میخوام و میتونم که تجربه ی شخصیم رو بسازم با الهامم و با روح نامحدودم که ناممکن براش تعریف نشده پس نمیشناستش...

دنیا مدل بقیه داره و همونها واسش کافیه..من با مدلِ خودم و همه ی خودم و همه ی داشته ها و نداشته هام روی صحنه م خواهم درخشید...

من دیگه آزادترم،آرامتر و پذیراتر..به روی خدا،دنیا و کائنات باز و گشوده م و منتظرم اونجایی که میخواد غافلگیرم کنه،درسم بده،بخندونتم و حتی گریه م بندازه تا رشدم بده،پروازم بده...

تو این دنیا جایی هست که فقط من میتونم پرش کنم و تا نکنم قرار نمیگیرم...

مشکلات زمانی آغاز میشه که بخواهیم به خوبیِ دیگری باشیم،بخواهیم با ذهنمون و باور پوسیده مون انجام بدیم،بخواهیم ماهرتر بشیم بعد قدم برداریم...رهایی زمانی اتفاق میفته که بندهارو پاره کنیم و با همه ی خودِ الآنمون بپریم..اگر خودمون رو در یکجا و یک ایده نبندیم،هرلحظه ریزش رحمت و الهام رو حس میکنیم..

من در حال حاضر زندگیم با این جنس مسائل درگیرم و طبیعیه که اینجا زیاد از این جنس خواهم گفت...




(بگذار غمت بنویسد یا شادیت

بگذار خشمت بگوید یا آرامت

بگذار انسانت ببیند یا آدمت

بگذار قلبت به صدا در آید و نه فکرت..

تا برآییم به آنجا که قلم نیست،واژه نیست..

فقط اوست..او قلم است..او می سراید..

در آنجا هیچ نیستُ همه چیز هست..

آنجا هستیمُ نیستیم...

آنجا به صدای بلند

میخوانیمُ...

مینوشیمُ...

پای میکوبیم...)

                         سایه




موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۸/۰۶
سایه نوری

نظرات  (۶)

اونجائم منظورم این بود که منم گاها مثل تو میشم و با روش یک نویسنده ی به نام،،راحت نیستمو هماهنگ نمیشم،،چون میدونم هیچ چیز زوری نتیجه نداره،،مورد قشنگی که فلان نویسنده گفته رو با راه های ساخته  ی خودم انجام میدم....

سایه جونم هنوزم فکر میکنم باید یه توضیح کوچولو بهت بدم 

 منظور من از الگو قراردادن وین دایر این بود که منم دوست دارم مثل وین دایر با نوشته هام زندگی تعداد زیادی آدم رو متحول کنم

نه هماهنگ شدن با ایده های اون

به نظر من موفق ترین آدمی که تونست با کتابهاش کل مردم دنیا رو تحت تاثیر قرار بده وین دایره و بالاتر از اون نیست

منظور من تاثیر گذاشتن رو آدمها با نوشتنه که ایشون به خوبی از عهده اش براومد

پاسخ:
بله،،بله جانم،،منم دقیقا همینی که گفتی الآن برداشت کرده بودم،،
اینکه دوست داری مثل وین دایر عشقو بی نظیرو کاردرست،، متحول کنی و انقلاب به پا کنی،،اما به روش نسیم،،با ایده های نسیم،،با روحو باور نسیم ...و پر از خلاقیت و نوآوری خاص خودت....متوجه شده بودم 😊😊 
و به نظرم این هیجان انگیزترین کار دنیاست...یعنیییی نظیررر نداره😃

کاملا با تک تک حرفهات موافقم ممکنه از حرفهای من این برداشت رو کرده باشی نوشتی در مورد الگو داشتن و شبیه شدن نوشته ها به یک نویسنده اما منظور من این نبود من نه میخوام نه می تونم شبیه شخص خاصی بنویسم

راستش رو بخوای اصلا هم نمیخوام راه کسی رو بدونم و دنبالش برم اصلا مدل شخصیتیم از کودکی تا الان اینطوری نبوده که بتونم پیرو باشم همیشه خودم برای خودم سبک داشتم

منظورم این نبود واقعا منظورم این بود که مثلا من میخوام از مهرورزی به خود حرف بزنم از اینکه باید خودمون رو دوست داشته باشیم یا قبول داشته باشیم خب لوییز هی کتابها در این مورد نوشته که ملت میتونن برن بخونن

ولی بعد دیدم شیوه ای که لویییز هی تمرین داده برای دوست داشتن خود ممکنه میلیونها نفر رو تحت تاثیر قرارداده باشه و تمرینش اونها رو متحول کرده باشه ولی واقعا رو من جواب نداد و من نتونستم به شیوه ای که اون گفت خودم رو به خودم علاقمند کنم پس اومدم با علم به اینکه دوست داشتن خودم منشاء همه پیشرفتهاست یه راهی برای دوست داشتن خودم پیدا کردم و شیوه خودم رو اجرا کردم

برای همین به این نتیجه رسیدم که بله به خود مهرورزی یه کلام واحده که کتابها در موردش نوشته شده اما دوست داشتن خود به روش نسیم منحصر به فرده که می تونه در مورد خودش یه کتاب بنویسه

این الان توضیح منه در مورد کامنتم که کاملا منطبقه با جواب تو عزیز دل

و اما چیزی که بهش اشاره کردی و من بهش احتیاج دارم و نیازمه که بارها بارها به خودم بگم و بشنوم اینه که اگر نسیم نسیمو باور کنه

نسیم هنوز راه درازی داره تا به اون خودباوری واقعی برسه

تا به اون خدای درونش اعتماد کنه و هویت الهی خودش رو ببینه و بپذیره و بهش اعتماد کنه و رها بشه

پاسخ:
نه،نه نسیم جان..اصن،،اصناااا منن اصن همچین برداشتایی که گفتی نکردمو به ذهنمم نخورد..شاید منم بد نوشتم..دیگه بعد این مدت فهمیدم که 
مثل کسی نوشتن،،مال نسیم نیست...تو جواب اولمم گفتم که،،و الگو و کتابو اینام برای رشدمون عالیه مثل وین دایر که تو دوسش داری و منم...
من مشکلم بااون قسمت که گفتی همه رو بقیه یادم دادن بود،،ومثالت از لوییز هی عالی بودو حرف من.همین هماهنگ نشدن با یک نویسنده و ابداع روش...و بیشتر از هرچیز باور داشتن خودمون مدنظرم بود که خب منم باهاش درگیرمو هرروز در جهت تقویتش قدمی برمیدارم...
یه چیز دیگه م هست که نوشتن برای تو سخته..از بس بلدی،،خخخ..
هرچی میخوام بگم،،میگم اینارو نسیم از بره 😊😊
به هرحال من خیلی باورت دارم،و به قول اسکاول شین اگر یه نفر،،چی بود?? یادم نیس،،مفهومش یادمه،کتابشم دم دست نیس،،خودت فهمیدی دیگه 😊😊
خب اونا که همه ش هست...
اما نسییییم من با یه جایی از حرفات،بد مشکل دارم..موافق نیستم باهات..اینکه میگی هرچی بلدی از بقیه آموختی،کم لطفی بزرگی در حق خودت،،آرههه کتابا می آموزن اما نه همه ی یافته هامونو....
من همه ی اونچه بلدم،،لزوما از کتابا نیاموختم،،چیزایی رو خودم بهشون رسیدم..یعنی خیلیاشو از بقیه و کتابا و خیلیاشم از خودم...
به نظرم باید هر لحظه بیشترو بیشتر به خودمون بها بدیم،اعتماد به خود،باور خود،قبول داشتن خود هرلحظه بیشتر درمون رشد کنه..
قوانین ثابته،،کلام یکیه اما میشه اینارو شخصی سازی کرد،،میتونیم ابداع کنیمو تجربه شخصی بسازیم..
حتما یک سری راه هست که خودت بهش رسیدی تو زندگی،خودت واسه خودت ساختی و هیچچچ جایی نخوندی،از اونا بنویس..
درسهایی که زندگی نسیم بهش داده و درون نسیم...
نسیم توی دنیا یک دونه س،پس حتما زندگیش هم یه دونه س..
شاید هنوز در لایه های زیرینمون،خودمون رو با بهترینها در نوشتن قیاس میکنیم،میخوایم مثه اونا باشیم،در یک ایده گیر افتادیم..
همینطوررر میخوایم راه اونارو بدونیمو دنبال اونا بریم،،خب البته بدم نیس،الگو گرفتن،،و عالیه اما خود خود خودمون هم راههایی پیمودیم،،اونچه میخونیمو تعمیم بدیم به خودمون،،وقتی انجامشون دادیم خونده ها رو به چی رسیدیم،به چه تجربه ی نابی،،اونا باید از زیر گردو خاکها بیرون بکشیم،،اینا میتونه باعث بشه ما با قوانین ثابت شخصی سازی شده بدرخشیم...
بی پرده تر شدن،،شجاع تر شدن و بیش از پیش خودمون بودن....
ما میتونیم چیزی از نسیم بیاموزیم که  پیش از نسیم احدی نگفته،،
اگر نسیم،،نسیمووو باور کنه....

چقدر من این نوشته ها و ادراکات رو دوست دارم

چه حال خوبی میشه آدم وقتی می بینه آدم ها دونه به دونه دارن راههاشون رو پیدا میکنن

حالا من بعد از این مرحله که فهمیدم نسیم منحصر به فردی تو دنیا هست که هیچکس شبیهش نیست یه باور ایده آل گرای مخربی هم در من ایجاد شد اینکه من باید یه چیز جدیدی خلق کنم یه چیزی که هیچکس تا الان خلق نکرده باشه و بعد وقتی میخواستم یه چیزی بنویسم دچار وسواس میشدم که خب اینو که قبلا فلانی گفته این یکی رو که بهمانی گفته جدید نیست اینو من نباید بنویسم اگر یکی بخواد بدونه میره فلان کتاب رو میخونه و این شده بود مانع من در نوشتن

بعد از اینکه ایست کردم و دیدم هیچ چیز جدیدی نمی تونم بگم چون هرچی بلدم رو بقیه بهم یاد دادن و دیگران هم می تونن برن مثل من همون کتابها رو بخونن نشستم و فکر کردم با قلبم فکر کردم و بعد وقتی ساکت شدم فهمیدم اصلا کلام یکیه. همهء چیزی که وجود داره از اول بوده و تا آخر هم هست یه چیزه و هرکسی با زبون و درک خودش بیانش کرده و میلیونها نسخه کتاب دارن یه حرفی میزنن ولی هرکسی با زبون خودش با بیان خودش با درک خودش با قلم خودش پس مهم نیست اصل حرف یکی باشه و نوآوری و خلاقیت من در شیوه ابرازش باید باشه نه کلام و حرف جدید. حرف جدیدی اصلا نیست هرچی بوده خدا خودش تو کلام مقدس خودش قبلا گفته و این همه کتاب نوشته شده تا همون یک کلام رو با یه بیان خاصی بیان کنه چون آدم ها به زبونهای مختلف می فهمن و باید به بیان های مختلف گفته بشه تا هرکسی به شکلی که تو میگی ارتباط برقرار کرد بفهمه.

به تو که می رسم دچار خودابرازی میشم دست خودم نیست

پاسخ:
خود ابراز شو جان دل،،خود ابراز شو 😊 
اینجا هرآنچه دل تنگت میخواهد،،شو اصن 😊
منم در نوشتنو .... به اینجایی که گفتی رسیدمو باز با قلبم رها شدم...
گاهی کتابی دل مارو از جا میکنه،وقتی معرفیش میکنیم به دل بقیه نمیشینه وکتابی که کسی باهاش مجذوبو مدهوشو از خود بی خبر شده،در ما اثر نداره...موارد یکسان با بیانهای مختلف،گاهی یکیش دیوانه مون میکنه..دستاورد وقتی از روحو قلبمون بیادو فارغ از به خوبی بقیه شدنو فارغ از هرچه هست،،تنها با الهام بریزه،،راه خودشو مخاطب خودشو میابه،اصلا همونجایی میره که بایدو نیازی هست...
درست تو دستای کسی که دیوانه ش میکنه اما باید قبلش خودمونو حیرانو دیوانه کنه..اگه خودمون عاشقش باشیمو بهش نورو عشق بپاشیم،،وااای عشق پایان همه ی حرفهاست،،معجزه گره...
بقیه شو تو بعدی مینویسم....
عجیبه...
تو سایه ی منی؟
یا من سایه ی تو؟
بازم از زبون من نوشتی... بازم حرفای من از ذهن تو تراوش پیدا کرد
بودن تو و نوشتنت اصلا اتفاقی نیست ... 

پاسخ:
چقدر جالب...
به نظرم ماها همه آئینه های همیم..هرچه در دیگری میبینیم،قبلش در خودمون بوده..
هیچ چیز تصادفی نیست،،وجود تو هم برای من..
روحهامون به چیزایی نیاز داره و گاهی در نوشته ای یا.... میابیمش،،،
امیدوارم هردومون تلنگرهای خوبی به هم بزنیدو دریچه هایی باز کنیم در هم...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">