سایه های نور و....

زندگی گذر از نور به سایه و سایه به نور است...

زندگی گذر از نور به سایه و سایه به نور است...

شورِ زندگی

سه شنبه, ۱۵ آبان ۱۳۹۷، ۱۲:۳۷ ق.ظ
دیشب حدود ساعت یک خوابیدم،صبح با اینکه دلم میخواست بیشتر بخوابم،6:30 بیدار شدمُ دیگه خوابم نبرد..صبحانه خوردم،نشستم سر کارام..ناهار ماهی سرخ کردم،یه سس هم با پیاز،سیر،رب انار و شیره ی خرما درست کردم که خیلی با ماهی عالی بود..کتاب خوندم..یه فیلم قبلها دیده بودم،دلم دوباره دیدنش رو خواست اما چون فرصت نبود،یکمیشُ دیدم..به نظافت شخصیم رسیدم..من خیلی به ندرت آرایشگاه میرم،خودم کارامو انجام میدم..ناخنهامم سوهان کشیدم،به دستهام لاک کرمی زدم و به پاهام توسی...به ناخنهام و خودم نگاه کردمُ از نتیجه ی کارم خیلی راضی بودم :-)  پر از حسِ طراوت،شادابی و تازگی دور خودم میچرخیدمُ زیر لب آواز میخوندم..بعد از این کارا،حسهای خوشی میاد...من عازمِ سفرِ کوتاهیم به یه روستا با کوچه باغهای جادویی که سه ساعتی با شهر خودمون فاصله داره..شروع کردم به تمیزکاریِ خونه که وقت برگشت با روی خوش به استقبالم بیاد :-)  و خودمم مشتاقِ در آغوش کشیدنش باشم :-) گردگیری کردم،جارو و تی..فیله مرغهارو هم شستمُ فریز کردم..آشپزخونه رو برق انداختم..در آخر هم کمی پنجره هارو باز گذاشتم بوی ماهی بره و هوای تازه بیاد..اسپری زدم توی هوا و تمام...چایی رو با تخم گشنیز،گل محمدی و هل دم کردمُ دوش گرفتم..مرطوب کننده و شیربدنمُ زدمُ کمی عطر.. و نشستم..خودمُ خونه براق،خوشبو سبکُ خوشحال چای نوشیدیمُ پادکست گوش کردیم..کلی با خونه حرف زدمُ قربون صدقه ش رفتم...در دنیای من رنگها مهمند..فنجونها،بشقابا،لباس ها،مزه ها،همه ی اشیا...به وسایلم روح میدمُ عشق،باهاشون حرف میزنم،قدر بودنشونُ میدونم..و از هرکدومشون انرژی خاصی میگیرم..هر صبح فک میکنم دلم کدوم فنجونم رو میخواد..هر ناهار کدوم بشقاب..هر نوشتن کدوم خودکار،واسه لم دادن کدوم کنج،کدوم نور..کدوم صندلی..کدوم طعم...کدوم لباس...هرجایی که هستمُ در هر کار،محوِ لحظه مم..به تمامی نفسش میکشم و در نهایتِ امکان عاشقشم..اینجوری روزهام پر از لحظات جادوییه..اینجوری فشاری،زوری،اجباری نیست..آرومترُ مهربونترم..هر لحظه،الهام تازه ای داره برام..اینجوری هرروز پر از هزار سایه ی سرخوشه که هزار بار تو روز عاشق میشهُ عاشقی میکنه..سایه های واقعی...اصلِ اصل...اینجوری بارها در روز خودِ خودِ خودم بودن رو تمرین میکنم..روزم پر از جریانه و چیزی نمیتونه شادیمُ متوقف کنه..لحظه رو در می یابم،آرام رُ واردش میکنم،چون عاشقشمُ نمیخوام تند تموم بشه..قرار میگیرمُ تمرکز میکنم و همینجایی هستم که هستم..سند روزم به نام خودم میخوره،مالکش میشم،هر کاااار بخوام باهاش میکنم و دیگه مهم نیست چی میشهُ کی چی میگه...چون من شادم...اگر اینُ امتحان کنید،عاشقش خواهید شد..اونقدر شیفته ش میشیدُ بهش عادت میکنید که دیگه نمی تونید کاری که دوست ندارید انجام بدید..و وقتی کاری رو انجام میدید که واقعا میخواید،پر از ایده و نبوغ میشیدُ  می خندیدُ می درخشید...لذتهای کوچیک،کوچیک روزتونو میسازه و خودتونو اوج میده...
الآن دلم فقط گوشه ی سمتِ راستِ تختمُ میخواست و نوشتن...به بالش تکیه دادم..پتو رو پاهامه..بلوزِ نرمِ آستین سه ربع کرمی با شلوار سرمه ای پوشیدم..چراغها همه خاموشه جز چراغ مطالعه ی ابیِ آسمونیم روی  عسلیِ سفیدِ معصومِ کنارِ تخت.،نور زردش روی کرمیِ سرامیک ها اتاق رو وهم آلودُ رویایی کرده.. پر از سِحر،پر از الهام،پر از حیات...اتاقم زنده ست..صداش رو میشنوم..و من تنها نوشتنم می آیدُ شکر فراوانم...



(اشیا هم زنده هستند،نکته ی مهم بیدار کردن روح آنهاست..) گابریل گارسیا مارکز





(میخواهم اوج بگیرم..
آنقدر بلند..آنقدر دور،
که نقطه ای شود جهان
و جز تو نماند در آن..
از همه ی غوغایش،،تنها تو،،مارا،،بس...)
                                              سایه



موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۸/۱۵
سایه نوری

نظرات  (۱)

اشیا هم زنده هستند مهم بیدار کردن روح آنهاست

روح آنها خواب نیست بیداره مهم بیدار کردن روح خودته برای دیدن روح آنها که تو به خوبی از پسش براومدی

همسر من هم می تونه متوجه بیداری روح اونها بشه برای همین با اشیا خیلی محترمانه رفتار میکنه و من ازش هر روز یاد میگیرم

پاسخ:
آره واقعا اگه بیدار نبودن نمیتونستن این همه انرژی و حس خوب بهمون بدن...
محترمانه رفتار کردن با اشیا,,چه جالب...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">