سایه های نور و....

زندگی گذر از نور به سایه و سایه به نور است...

زندگی گذر از نور به سایه و سایه به نور است...

شور کلمه

دوشنبه, ۱۲ آبان ۱۳۹۹، ۰۸:۱۵ ب.ظ

کلمه ها با من چه میکنند؟ درست در آن لحظاتی که هیچ چیز جز نوشتن نمی خواهم و به کلمه بازی و شعربافی هجوم می آورم، آن شور و شگفتی و شعف، دقیقا از کجای کلمه شرر میزند؟ و دقیقا کجای وجودم را به آتش میکشد؟ 

 

اصلا این عشق؛ از نوع عشق به یک کار، چطور میتواند جهان و هرچه در آن است را خاموش کند؟ چطور به من می آموزد که با وجود هر رنج و درد و غم و دلتنگی و کمبود، پیش بروم. اصلا چه چیزی غیر از عشق، پیش رفتن با هر چیز را یاد میدهد؟ 

 

امشب برای عشقهایی که در زندگی دارم نه! بلکه برای عشقهایی که در زندگی ساخته ام شاکرم. امشب در حالی که نگاهم به ماه است، غرق مهر هستم از یادآوری آنچه خودم به تنهایی یافتم و خودم به تنهایی ساختم؛ از یادآوری تاب آوری های باشکوه و درخشانم، شاد هستم و راضی و شاکر.. 

 

امشب از هرچه، چیزی جز دست یاری خودم در آن دخیل است، دل میبرم و یک بار دیگر خودم را، لحظه ی حال را، ویرانی و آبادی اینجا را، هرچه هست یا نیست را در آغوش میگیرم و می آرامم... 

 

و با تسبیح آبی براقم  ذکر میگویم: تا من و ماه هستیم، لحظه کافیست.. تا من و ماه هستیم، لحظه کافیست.. تا من و ماه هستیم، لحظه کافیست... تا من و ماه... ... ... 

 

نذر میکنم کلمه ها را تا دیگر یادم نرود که: من ذره ای در کائناتم؛ کوچک اما کافی.. بزرگ اما بدون اهمیتهای تهوع آور!!

 

 

 

 

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۹۹/۰۸/۱۲

نظرات  (۸)

هومان یه نقاشی از ماه و خورشید کشید چسبیده به هم ماه رو خیلی خوشگل و دلبرش کرد به خورشید محل نذاشت چشمای ریز و دندونای تیز گذاشت برای بیچاره مربیش گفت چرا خورشیدت اینطوری ماهت اونطوری گفت عاشق ماهم خیلی خوشگله خیلی لذت بخشه وقتی توشب بهش نگاه می کنم ولی خورشید که نمیذاره بهش نگاه کنیم در روز تازه نزدیکش بشی ذوبت می کنه 

من اون موقع تازه فهمیدم بعضیا ماه رو از خورشید بیشتر دوست دارن چون من عاشق نور و روشنایی روز و گرمای خورشیدم شب و سکوتش رو خیلی دوست دارم خیلی ولی هیچوقت نرفتم بشینم مدت طولانی به ماه نگاه کنم ازش لذت بردم ولی طولانی نه 

 

چقدر چیز برای لذت بردن هست 

پاسخ:
پس هومان هم در گروه ماست 😊
خیلی نسیم خیلییی چیزهای زیادی واسه لذت بردن هست و من کاش یادم نره، فراموششون نکنم.. تو عادت و ناخودآگاه و عجله و ناهوشیاری گیر نیفتم. کاش تیز و بران و براق و هوشیار در لحظه ی درخشان و زیبایی هاش ذوب بشم که کافیه و زندگیه و تمام.. 
۱۵ آبان ۹۹ ، ۰۹:۳۷ Javad Aligholizadeh

کلمات که گناهی ندارند اونها زاده پروردگارشون هستند ، اونها هستند که فقط ابزاری در دست من و دیگران ، اینکه چطور از ابزارمون در اختیارمون استفاده می کنیم که دلی رو به دست بیاریم یا دلی رو بشکونیم به خودمون مربوطه به افکارمون به برداشت هامون و در کل دنیامون ... بدون کلمات زندگی بی معنی است 

من و ماه هم هر روز و هر شب نظاره گر لحظاتی هستیم که خودمون می سازیمش نه کسی دیگه ... حال خوش به خود آدم ها ربط داره نه کس دیگه ، حال خوش رو باید توی وجود خودمون بگردیم همونطور که گفتید شور کلمه که گاهی شورشگری می کنند دنیای عجیب تری است ...

پاسخ:
زندگی بدون استفاده ابزاری از کلمات ممکن نیست 😊 بله، بله، خیلی جاها با کلام حل میشه اما ما یادمون میره استفاده درست از ابزار رو.. 
دقیقا.. حال خوش جز به خود آدم، به هیچکس و هیچ چیز و هیچ اتفاق و هیچ بزرگتر و هیچ... وابسته نیست. 

کلمات این دریچه های جادویی برای تراوش زیباتر احساساتمون.سایه من فکر میکنم تا دردی نباشه کلمات شوری نخواهند داشت. وقتی نوشته ای من رو به شعف میاره با خودم فکر میکنم در پس این کلمات چه چیزی بوده که حالا شده چاشنیِ ملموس و نا آشنای این نوشته و بعدش یاد حرف لئوناردو داوینچی میفتم که میگفت اگر مردم از درد های من باخبر بودند هیچ وقت از آثار هنریم تعجب نمی کردند.

 

 

پاسخ:
مرسی از این کامنتهای زیبات گیسو.. 
دردها خیلی زیااد یاد میدن گیسو خیلی.. 
و پشت کلمات ما دردها، رنجها، لذتها، شادیها... و قلب، واای از اون قلب.. وقتی قلب پشت واژه هان، کولاک میشه.. قلب و تجربه و خودت در قالب کلمات، معجون دلپذیر بی نظیریه.. 

سلام سایه

من و ماه ،نمی دونم چرا تا الان تجربه نکردم

من روز رو بیشتر دوست دارم

 

می دونی یکی از آرزوهام اینه که در شب نمیرم

دوست دارم هر وقت قرار بود عمرم به پایان برسه توی روشنایی روز باشه

 

شب برام پر از نا امنی و دلهره است

توی روز آرامش دارم

 

نمی دونم شایدم به خاطر دوران کودکیم باشه که شبها خونه مون کاملا تاریک بود بدون چراغ خواب

خونه حیاط دار با دیوارهای کوتاه که هر لحظه می شد یه نفر بدون کلید و از روی در بپره تو حیاطش

 

من در یک اتاق مستقل تنهایی باید می خوابیدم

اگر احیانا شب از خواب بیدار می شدم حداقل یکی دو ساعت ترس رو تجربه می کردم تا بتونم بخوابم

 

شاید به این خاطر نمی تونم با شب ارتباط خوبی بگیرم

برای من شب مساوی با نا امنی و عدم آرامش هست

البته در ناخودآگاهم

 

فکر کنم نوشته های من از پست شما بیشتر شد 

پاسخ:
سلام سارینا جان.. 
پس تو و خورشید 😊
الهیی، جانم.. اونجایی که گفتی حتما یکی دو ساعت ترس رو تجربه میکردی تا خوابت ببره باز 😔
حتما مال همونه این حست.. 
حالا شبهای امنی که کنار خانواده خونه ای یا بیرونی، خیره شو به ماه، مخصوصا آغاز طلوعش یا شبهای کاملش یا شبهای ماه هلالی جودی ابوت😊  شاید توام معتادش شدی و با شب آشتی کردی .. 
ولی خب چه فرقی داره،، تو با خورشید باش و بمان جانم.. 
ممنون که میخونی و مینویسی واسم 🌱🌱⚘⚘

کوچک اما کافی....

خیلی زیبا بود

پاسخ:
این جمله منو پر از رهایی میکنه.. 
ممنون آلای عزیز.. 
۱۳ آبان ۹۹ ، ۱۴:۱۴ بلاگر کبیر ^_^

ای خائن :)

 

برای من هوای ابرو روز و شب مهتابی.. بارون شبم دوست دارم البته :)

پاسخ:
وااای میناا میدونی همینی که میگی تو کامنت قبلی اومد به ذهنم که انگار من همه ی اینا رو خیلیی دوست دارم؛ نورهای عجیب روز، شب، شکلهای مختلف ماه، مهتاب، بارون ... 😅  اما خب اگه همزمان ابر و بارون و  ماه باشه 😅 دیگه ممنونم از طبیعت.. به هرحال هوای بارونی رو بیشتر از آفتابی عاشقم.. و ماه رو بیشتر از خورشید.. 
۱۲ آبان ۹۹ ، ۲۳:۱۷ بلاگر کبیر ^_^

پناه بر خودآگاهی و  قلم...

 

 

آقا قبول نیست اینجا ابریه...

 

پاسخ:
پناه بهشون همیشه و بی فراموشی.. 
به به، هوای ابری رو من عاشقم، می ارزه به پوشوندن ماه 😅(حس خیانت به ماه بهم دست داد) 😊

فک نمیکنم بدون کلمات

بدون نوشتن بتونم زندگی کنم!

پاسخ:
منم  فکر  نمیکنم.. 
و اگر زندگی هر کاری باهام بکنه، به کلمه و خودم پناه میبرم؛ کاش یادم نره.. 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">