شیرینی لحظه ی عصر جمعه😇😇😇
عصر جمعه ی به غایت جذابیه .. چایی دارچینیم در حال دم کشیدنه؛ خونه برق میزنه و مرتبه؛ خودم تیشرت سرخابیم رو پوشیدم و دارم بازی میکنم تو وبلاگم 😇😇... شاد و سرخوش و مشعوف و امیدوارم؛ و اینا چیزایین که اکثرا آدمها رو متعجب میکنه درباره م و واقعا نمیدونم چرا؟!
اما باید بگم که هیچ اتفاق خاصی نیفتاده! فقط کارهای امروزم رو انجام دادم؛ صبحانه و ناهار عالی و سالمی خوردیم.. خونه رو قبل از اینکه بخواد وقتم رو بگیره و قبل از اینکه کثیف بشه، جمع و جور و تمیز کردم و جاروی ۷ دقیقه ای زدم و گردگیری ۵ دقیقه ای کردم و تی ۵ دقیقه ای.. میوه و آب و مولتی ویتامین یادم نرفته.. برنامه های مربوط به دانشگاه، پروژه، کارم و ... رو هم پیش بردم. و تصویر روشنی هم دارم و واسه خودم کشیدم برای برنامه های تازه، وضعیت خواب، کارهای جدیدی که باید وارد بشن و ...
حواسمم هست هربار روی تعداد کمی کار تمرکز کنم تا با قدرت و عشق و اشتیاق و دیوانگی پیش ببرمشون.. و کیفیت لحظه هام مخدوش نشه.
همین... و من واسه همین روزها.. همین لحظات گرم و شیرین و آبدار، شاکرم. قلبم با دیدن آسمون میکوبه. گوشهام از صدای کتری پره.. نشسته سر کلاس آنلاینش.. من کنارش داشتم چیزهایی که باید رو میشنیدم و کارهام رو انجام میدادم. حالا هم اومدم تا با نوشتن، عشق کنم و خودم رو تازه کنم برای ادامه ی روز. یه جلسه هم ساعت ۱۰شب دارم که باید براش آماده بشم..
دیدن خودم.. کمک به خودم.. گرفتن دست خودم.. هرلحظه رو دریافتن و انتخاب کردن، از دست ندادن هیچ لحظه ای از روز، درک روز، تمرکز و قرار بر بدن و روح و لحظه ... اینها.. اینا نجات بخش هستند. و دنیا مردنیست!
منم مثل همه خیلی چیزها رو ندارم اما انتخابم اینه با چیزهایی که دارم، بسازم و پیش برم و دیوانگی کنم.. میسپارم خودم رو به لحظه و میدونم هرچی بهم میده، نیاز این ساعت از زندگیمه و به جای مقاومت، شل میگیرم( دیدید وقتی میخوایم آمپول بزنیم میگن سفت نگیر باباا 😅😅 یه چیزی تو همون مایه ها راستش)
برم چایی دارچینی بریزم واسه هردومون و یه برش از کیک لطیفم ببرم. امروز چاییم رو تنها میخورم توی تراس و رو به آسمون شافی.. و عصر زمستانیم رو مبارک میکنم.. بعدش هندزفیریم رو میذارم تو گوشم و رو به شیشه گاز بالا پایین میپرم و باهاش میخونم😇😊😊 بعد میرم ادامه ی ویسم رو گوش میدم. چیزهایی که باید رو مینویسم. و آماده میشم واسه جلسه ی شب ..
عصر جمعه ی زمستونیتون رو بسازید با هرچیزی که الان دنیا بهتون داده.. همونی که داده رو ببینیدش؛ برقش بندازید؛ بوش بکشید؛ کیفش رو ببرید و تا ذره ی آخر زندگیش کنید تا راه ورود جدیدها و جذاب ترها رو باز کنید... خودتون هم اینجوری باز و گشاده و پذیرا میشید. و سبک و محو و دور و ذره!!
عاشق این شعر خیام هستم و با تمام وجود زندگیش کردم و میکنم و تا هستم خواهم کرد:
خیام اگر ز باده مستی خوش باش...
با ماهرخی اگر نشستی خوش باش...
چون عاقبت کار جهان نیستی است
انگار که نیستی، چو هستی خوش باش...
عالی نیست و معرکه و شورانگیز این شعر؟! 😇😇😊😊🥰🥰
حالا با این که من آدم چای خوری نیستم ولی با صدای کتری موافقم👌🏻 اصلاً صدای کتری صدای جریان زندگیه😄