سایه های نور و....

زندگی گذر از نور به سایه و سایه به نور است...

زندگی گذر از نور به سایه و سایه به نور است...

فقط قدم های کوچک امروزت و بس!!

يكشنبه, ۱۵ فروردين ۱۴۰۰، ۰۹:۰۶ ب.ظ

دارم می بینم که قلبم هنوز گرفته ست اما با پختن یه غذای گیاهی نارنجی، سلامتی و رنگ رو میریزم تو سفره م؛ خورش دال عدس ساده اما مقوی.. با لذت و تمرکز میخورمش.. این بار واسه تمرکز، بیشتر سعی میکنم چون قلبم خسته ست!! 

 

دارم می بینم که شادی معمول قلبم پر کشیده اما عصرانه ی لطیفم رو با چایی زنجفیلی میخورم و کیف کنم؛ زرده و سفیده تخم مرغ رو از هم جدا میکنم.. سفیده رو پفی میکنم.. از زرده با یکی دو قاشق آرد، مقداری پنیر خامه ای و اندکی وانیل، مایه ی یکدست زیبایی درست میکنم و نگاهم رو میدوزم بهش،، مخلوطشون میکنم و میره توی ماهیتابه.. با کمی پنیر خامه ای و رگه های عسل میخورمش و توی دفترم مینویسم: تو فقط امروز رو داری که با قدمهای کوچک اما قوی پرش کنی.. 

 

می بینم که دلم گرفته اما وقتی عجله ای ندارم برای بهبود.. وقتی حالم رو تماشا میکنم مثل تماشای آسمان.. بی اینکه بخوام فلسفه ببافم و تحلیل کنم و توهم بزنم و دلیل بیارم و جداسازی و فلانش کنم،، تازه هوشیار میشم که وااای  این حال گرفته که جریان زندگی با اتفاقات ساده ای واسه م رقم زد، چه پیام هایی واسه سایه داره: 

سایه کجاست.. وقتی با خودش صادقه‌؛ وقتی بی پرده ست؛ وقتی حجاب اصلی که خودشه رو از سر باز میکنه،، وقتی چشم میدوزه به خود واقعیش، حال و ناخوشیش از کدوم نقطه نشات میگیره؟ از اهمیت دادن به بیرون و مردم؟ از مقایسه و رقابت؟ از ترس؟ از ترس از دست دادن‌ها؟ از با جریان نرفتن؟ از اهمیت اضافی برای افکار قائل شدن؟ از دست به یکی کردن با مغز و پشت کردن به قلب؟ از ندریدن پیله ها و پرده های قلب؟ از مقاومت کردن در برابر عبور و گذر و رفتن به پله بعد؟ از بند آوردن و بیرون نریختن عشق درون؟ از یادش رفتن آگاه شدن به خود؟ از ترس نتوانستن؟ از نگاه مردم به تفاوت هاش؟ 

 

دارم لحظاتی از رنج رو میگذرونم که راه عبور ازش رو پیدا کردم.. میدونم اگر به راهم متعهد بشم، یه رهایی و گشایش دیگه در راهه.. میدونم که یک قدم دیگه در آزاد شدن و آزاد کردن پیش میرم.. میدونم که فقط باید به صفحاتی که تو دفترم نوشتم، پای بند باشم.. میدونم که باید به مراقبت از خودم ادامه بدم.. و میدونم که باید مسئولیت موقعیت و حال و هوایی که توش هستم رو به تمامی بپذیرم.. و بعد از روی دست خودم،، برای خودم اقدام بسازم..

 

ما میدونم باید چه کنیم.. ندانستنش نیست که آزارمون میده.. اونچه آزارمون میده، اینه که نکنه اونچه میدونم رو انجام ندم؟ نکنه نتونم.. نکنه نزنم تو دل ماجرا.. نکنه بذارم ترسهام، رهبریم کنن؟؟!! 

 

الان میرم شمع های حمام رو روشن میکنم.. و با آب سعی میکنم روان بشم.. نمی خوام زود خوب بشم! نمی خوام دیر خوب بشم! نمی خوام بزرگ بشم! نمی خوام کوچک بشم! میخوام به وقتش بگذرم و روشن تر بشم.. 

نور، چشمهام و صدای آب گوش هام رو نیاز داره و من هم اونها رو نیاز دارم. وقتی من اونقدر عاشقانه می بینم و می شنومشون،، بهم وفادار میشن!! بلدی لحظه رو به خودت وفادار کنی؟ اونقدر بهش عشق میدی و باهاش صفا میکنی که نگاهش بهت باشه همیشه؟؟!!

چون خلوت، درمان و شفاست.. بده بستون انرژی، روح میده توی من و اطرافم.. و من و اطرافم رو زنده میکنه.. 

 

با نگاه به حالم،، بی عجله برای بهبود،، بی عجله برای بیرون کردن حس و حالم،، فقط میخوام از حرکت و پیش روی نیفتم.. من تعطیلش نمی کنم..

 

دلم انتقاداتتون رو میخواد.. مخصوصا تو نسیم با اون داناییت! nasimanegi.blog.ir

 

 

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۰/۰۱/۱۵
سایه نوری

نظرات  (۴)

سایه می دونی همه ی تلاش ها برای رشد اون یکی شدن همه ی ابعاد با همه؟ 

اسمش وحدت وجوده جاییه که جریان عشق الهی جاری میشه در آدم و اون لحظات باید زیاد بشه و یواش یواش همیشگی بشه 

و این با مراقبت ایجاد میشه 

قلبت رو ببوس و بهش برس عزیزم 

یادم نرفته در مورد رنج که ناشی از ترسه بنویسم 

هومان بذاره تمرکز کنم برات می نویسم 

پاسخ:
چه قشنگ.. وحدت وجود..

مراقبت از خود، نیاز و توقع و زودرنجی و... رو که کشت. مسئولیت که کرد. و دنیات رو که از توهم و اهمیت های الکی، پاک کرد.. دیگه تو در شعف و بی مرزی درونی ای به سر میبری که مغز و قلب و جسم هماهنگ و متعادل و در یک راستا فقط با جریان که خود عشقه، پیش میرن.. و خلوص اون لحظات. حس گشادگیشون.. جسمی که نیست و مغزی که نیست و روحی که نیست و تویی که یک هیچ و همه ی همزمانی! انگار فقط حسی در قویترین حالتش....
کاش مراقبت از خود و دریافتن خود رو یادمون نره..


ممنون جانم ممنون نسیم مهربان و قشنگ 💜💜 هرموقع نوشتی، با کمال میل میخونمت ❤️
حالا تا قبل اینکه تو بنویسی من واسه ت یکم جیک جیک میکنم پس 😊 
من به رنج خیلی ایمان دارم! خودم چیزهای بسیاری رو از رنج هام آموختم. و همیشه میگم نباید رنج هامون رو الکی هدر بدیم. باید بیشترین استفاده رو ازشون بکنیم در شناخت خود و درک ریشه ها. مثلا رنج ارتباطات، معمولا از ترس از دست دادن میاد. رنج واقعی نبودن، معمولا از نپذیرفتن خود، تلاش برای اثبات و تایید گرفتن میاد و ترس خواستنی نبودن میاد.. رنج عظمت توهمی از ترس معمولی نبودن میاد( وقتی ما شادی لحظه رو فدای بهترین شدن میکنیم) 
و.... بعد من چند تا محتوای نوشتاری و صوتی داشتم به نام رنج زمان.. رنج بی رنجی. رنج مقاومت در برابر رنج.. رنج ساخته از رنج و.... 
که حالا اونها هیچی اما من میگم ما معمولا اگر بی پرده و صادقانه با خودمون مواجه بشیم،، ریشه رنج هامون رو که از کدوم ترسمون نشات میگیره و نکته ش و ته تهش رو می فهمیم.. و اقدام شخصیمون رو هم در جهتش طراحی میکنیم اما چیزی که رنج رو سنگین تر،، پرفشارتر و طولانی تر میکنه، بی پرده و بی حجاب با خود روبه رو نشدنه به اضافه ی اینکه ما از خود رنجه نمی رنجیم و کم نمیاریم، ترس اینکه نکنه نتونم اقدام کنم، نکنه اقدام های که طراحی کردم رو عملی نکنم، ما رو میکشه.. فکر اقدام به جای خود اقدام، معمولا توی رنج آورتر کردن رنج خیلی موثره به نظرم.. 
یا همین زمان که من خیلیییی میبینم رنج ازش زاده میشه و ترس زمان نداشتن، با ساختن برش های لحظه، حس عمیق لحظه، درک دقایق، آگاهی بهش، گرفتن سرعت ازش، تمرکزهای روزانه.. قرار آگاهانه ی عامدانه و.. واقعا حل میشه. زیادم میاد! والا... چه خبره 😅 و معمولا میزان زمان باعث رنج نیست. اینکه میدونیم همین زمانی که داریم رو هم هدر میدیم، باعث رنجه! کلا ترس از اقدام به نظرم از نکات خیلی مهم رنج و بها دادن بهش بیش از حد لازمه! 
و اون تاب آوری که تو کامنت پست خودت گفتم.. تاب آوری در برابر اتفاقات رنج آور و تاریکی های مقطعی.. تاب آوری جذاب، صبر باشکوه فعال، تسلیم پویا، اقدام با قدم های کوچک بدون کمال گرایی، نخواستن بهترین، فقط حرکت.. زدن در دل ترس نکنه نتونم، اعتماد به اقدام خود، روراستی با خود در خلوت،،اعتماد به خود با پذیرش تمام نقص ها و آسیب پذیری ها،، قدرت رو از رنج میگیره و ما رو دیگه آدم قبلی نمی کنه. چون هررنجی و هر تاریکی در صورت بها دادن نه بیشتر از بهایی که داره و استفاده ی ازش و صادقانه و بران با خود رفتار کردن، پله ها رو چند تا یکی میکنه واسه مون.. و باز میر سیم به شجاعت. به جسارت حرکت. به جسارت صادق و شفاف بودن با خود و برانی با منیت! 
و خب خیلی چیزهای دیگه.. 
منتظر خوندنت هستم جانم.. 💜🌺🙏😘


سایه نمی دونم تا چه اندازه حرفم می تونه در مورد تو درست باشه ولی حسم اینه که به اون اندازه که به جسم و ذهنت بها می دی و براشون اهمیت قائل میشی به روحت که منشا قلبته نمی دی 

تو اینایی که نوشتی پیاده روی صدای آب طبیعی رودخانه امواج دریا و مراقبه مربوط به روح هستن که تو زمانی که قلبت گرفته کدومش رو بیشتر انجام میدی؟ 

و عناصر طبیعی دیگه مثل خاک، مثل آتش، هوای تازه ی تو طبیعیت، تماشای آب روان ، کوه و اینها منظورمه 

شاید روحت گرسنه باشه و اینها غذاش هستن آیا به اندازه ی کافی بهش خوراک می رسونی؟

می دونم به جسمت خوب می رسی و به ذهنت هم با نوشتن و حل و فصل کردن هر چیزی که باعث رنجت شده ولی روح کجای زندگی تو هست ؟

نیاز داره تغذیه بشه نیاز داره بهش توجه و رسیدگی بشه و خوراکش فقط طبیعته

می تونی هفته ای چند ساعت وقت بذاری براش؟ 

اونطوری انرژی طبیعت با قلبت مراوده می کنه رنج ها رو می بره و سلامتی میاره 

شفادهی با مراقبت به دست میاد و مراقبه با دوست داشتن خود و عشق ورزیدن به تمام جنبه های وجود 

تو خیلی خوب و تو مسیرش هستی ولی حسم اینه یه جنبه از وجودت یه کمی دیده نمیشه 

رنج ها میان زخم ها ایجاد میشه تو می تونی با پیدا کردن ریشه اش و حل و فصلش از بین ببریش اما جای اون زخم روی قلب نیاز به مراقبت خاص تر داره 

حالا منی هم که برای تو رفتم بالای منبر خودم خیلی کم کار هستم در این زمینه ها ولی خب شاید بتونم یه چیزی که کم هست رو ببینم  

پاسخ:
نسیم، من تو نوشته های خوددوستیم، اینجوری تقسیم کرده بودم:
جسم و تغذیه م و لذت ازش..
اعماق قلبم..
سطح و اعماق افکارم و انواعشون( سطح قائل شدن برای افکار، و بیشتر ریز شدن توش به خاطر اون قابلیت تنبلی و گول زدنی و... بودن مغزه.. بعد اینجا رسیدم به مرزهای واگویه و گفتگوی سالم و.... )
بعد خب جلوی اینها چیزهایی که برای من کار می‌کرد رو قرار میدادم. و مدام همراه با شناخت خودم، رشدم، دریافتم، حالم، لحظه و... خط میخوردن یا تکمیل میشدن و... 
بعد زمانهایی بوده که هر3 تاش رو باهم پیش بردم..
اما زمانهایی بسته به نیاز لحظه م، عشقم به یکیشون بیشتر کشیدن، حالم به یکیشون بیشتر ربط داشتن یا کم کاری در حق خودم،، عدم مراقبت کامل از خود و.. 1 مورد مثلا بیشتر بهش پرداخته میشد و بقیه کمتر.. حالا صفر شدن یکی به ندرت رخ میده..
که دیگه مثلا تماشای آسمان، ابرها، رنگهاش، ماه، ماه، ماه .. نوری که میفته رو سزامیکهای براق،، شمع.. پیاده روی و.... و... درختها.. جزئیات.. استفاده آگاهانه و هوشیارانه از حواس... واسه م خیلی کار میکنن.. اما  تفکیکشون بین این 3 تا... نمیدونم گاهی همه ی ابعاد انگار یکی میشه درونم(جسم، فکر و قلب) بعد هیچ میشم بعد یه حسی میشم انگار یه کل سبکم که قلب و ذهن و جسمم یکیه و از بیرون خودم رو درک میکنم.. و این قدرتمندترین حالت منه که هیچ وقت نتونستم توصیفش کنم و خیلی حس عجیبیه و اسمشو نمیدونم.. به اون که میرسم، تمام من رو پاک میکنه و در یک حصار حفاظت و مراقبت عمیق از خود قرار میده ( من همه ی از کجا اومدنش رو و چطور بهش رسیدن رو نوشته بودم اما باز اونی که بود،، نمیشد.. بلد نیستم گفتن ازش رو) اما در کنارش یه فرسایش خود هم هست؛ همون قصه ی عجیب تضادها.. 

خب یه زمانهایی هم که میرم تو خلق و نوشتن و کارهام،، می‌بینم جز یک صبحانه، یا یه دمنوش، قهوه،، هیچچچچ نخوردم، یا چند شبه خیلی کم خوابیدم و در کنار اینکه لذت، گشایش، عمیقا در لحظه حال بودن، استفاده تمام و کمال از درد و رنجهام، تجربه ی عمیق غم و شادی و... بودم و کیف کردم و جوان شدم و روح در روحم زاییده ‌شده، اما خب یک ریختگی از خود، یک فرسایش، خستگی خاص هم همزمان تجربه میکنم.. که هم دوسش دارم چون توش یک خلا و وارستگی و هیچ شدن هست و هم جسمم بهش بی تفاوتی شده..

در کل من با حال لحظه پیش میرم... و تا سرخوشی و جنونش و نور و نیرویی که من رو با خودش به نمی‌دانم کجا،، پیش میبره، هست، منم میرم یعنی اصلا دست خودم نیست، داره میره و منم بهش وصلم.. اما یک مرز باریکی بین این حال برای من متعالی شگفت و فرسایش جسم، روح و فکر هست.. امیدوارم تونسته باشم حرفم رو بزنم.. و این اونجاست که درها باز و بسته میشن.. تاریک میشه.. تنگ میشه.. تیره میشه و خالی و پر میشه.. روشن میشه.. و تاب که میارم و حرکته که بند نمیاد و تسلیم پویا که میشم،، از دلشون خلق و خلاقیت و نگاه نو و پیش روی تو آزادی که واسه م عشق تمامه،، و عشق به همه چیز شدن و یه اتفاق تعریف نشدنی در جایی از من که نمیدونم کجاست پیش میاد.. رخ میده.. ولی قلب و فکر و جسمم هم با کنده شدن مدام تکه هاییشون (که اجتناب ناپذیره) درد و دیوانگی، سرخوشی و فرسایش رو همزمان کشیدن.. و من اینجا باید بتونم مراقبت کنم از خودم... یه مراقبت ویژه رو باید یاد بگیرم..

هرچند بهمن تا حالا،، خیلی زیاد اتفاقات سخت، افتاده واسه م.. مراقبت از خود کردم اما نه اونجور دلچسب و کامل..

ممنونم ازت نسیم جان که با دقت می‌خونیم و واسه م مینویسی.. من چیزایی که تو این کامنت گفتم،، معمولا نمی گم.. نمی دونم نمی تونم درباره شون بگم، بلد نیستم گفتنشون رو.. اما میدونم تو میفهمی 💜💜

سلام سایه جان

به نام خدا

من انتقادی بهت ندارم

والسلام

آدم گاهی شاد نیست گاهی سطح انرژیش پائینه

یه زمانی لازم داره تا خوب بشه

 

البته من خودم رو که نگاه می کنم می بینم بیشتر وقتایی بی انرژی میشم که هوله رفتم و به برنامه ذهنیم نرسیدم و یه جورایی از دست خودم ناراحتم 

 

یا وقتایی که یه موردی یه چیزی منو پرت می کنه به بعضی خاطرات ناخوشایندم. خوب اون موقع هم انرژیم افت می کنه و باید با خودم فکر کنم و خودمو قانع کنم که بی خیال بشم

 

و البته یه مواردی هم که یه اتفاق جدید ناخوشایند بیفته مثلا اختلافی با همسرم یا تو محیط کار با همکارام پیدا کنم هم اینجوری میشم

 

مال من معمولا این موارد هست

ولی همیشه دیدم که گذر زمان حلش می کنه

کم رنگ می کنه اون علت رو

پاسخ:
سلام سارینا جان عزیز..
خب با شروع کامنتت خنده م گرفت 😅

من اصلا نمی خوام همیشه خوب باشم و همیشه سطح انرژیم بالا باشه... واقعا می‌پذیرم از خودم افت انرژی رو.. حال بدم رو می بینم و در آغوش میکشم.. خودم رو زیر فشار خواستن مدام و متوقعانه از خود له نمیکنم..
اما اتفاقاتی که بخش هایی از من رو فشار میدن، خب کشته ی حل کردنشون و تیشه به ریشه شون زدن هستم  😊.. یعنی میخوام درده رو بکشم اما طعم رشد و آزادی بعدش رو بچشم. آماده م برای درد و انتقاد و مسئولیت پذیری و ... در راهشون. 

آره جانم دقیقا موارد هرکدوممون، اگر سرمون زیر برف نباشه، تا به اندازه ی کافی درسشون رو نگیریم، تکراری هستند و با ویژگی های مشترک به نظرم..
ممنون که واسه م نوشتی جانم 💜🙏

به غیر از اون نخواستن های زود نخواستن های دیر ، به غیر از خوراکی های شگفت انگیز و دوش و روان شدن با آب دیگه به کدوم عنصر طبیعی مهمون می کنی قلب گرفته ات رو ؟

قلب رنج کشیده ات رو تو بغلت گرفتی و کجا بردیش؟ 

مراقبت کردن ازش خوبه خیلی خوب خودش هم توانایی بازسازی خودش رو داره ولی انرژی مضاعف از کجا بهش تزریق می کنی تا توانش رو زودتر به دست بیاره برای بهبود؟

من فکر میکنم رها کردن عالیه آزادی و سبکباری بی نظیره اما اگر توان اقدام کردن برای بهبودی رو داشته باشیم و اقدام نکنیم به اندازهء خواستن ها به عمد خودمون رو عقب نگه داشتیم.

خیلی خوبه که درس هامون رو بگیریم و رها کنیم تا همه چی درست شه اما  از یه جایی به بعد دیگه اون کمه و باید تمرین شفا دهی هم بکنیم... باید قدمی هم برداریم جهت بهبود و فکر میکنم تو از اون مرحلهء رها کردن عبور کردی سایه جانم باید قدمی بزرگتر برای وسیع تر شدن برداری  

پاسخ:
خب نسیم دقیقا زدی تو خال جانم 😊

من اون تسلیمه رو دارم.. نقشه ی پویاییم رو هم دارم.. زیاد نوشتم.. زیاد چاره پیدا کردم.. ریشه ها رو یافتم در نپذیرفتن خود و در موارد دیگه و... میتونم سرعت رو بگیرم از خودم!! اما عمل نه هنوز.. 
چیزی بیش از اونچه تو 2،3 پست اخیر نوشتم، نکردم بااینکه میدونم باید چه کنم و تو نوشته هام رسیدم بهشون.. 

اما همینطور که تو این پست گفتم،، هنوز به اون اقدامه و پویاییه کامل دست نیافتم تو مورد این روزهام.. یعنی اینکه حرکت کنم، اونجوری که انگار اتفاقی نیفتاده! چون خیلی شگفتی از این حرکته انگار چیزی نشده دیدم؛ تسلیم پویا خیلی تو این قضیه واسه م رخ میده.. فشار مورد میره.. قفل ها باز میشن و کلا کار میکنه واسه م دیگه..قدرت از مورد گرفته میشه و من رشد میکنم.. 

من با نوشتن.. تمیزی و شلوغ نبودن اطرافم، شستن ظرف،  خوراکی سالم و گیاهی، مراقبه، گفتگوی سالم با خود، حرف زدن صادقانه با کسی که ناراحتم کرده،، مواجهه ی صادقانه و بی پرده با خود،، دیدن نقاط تاریک خود بدون سرزنش، پیاده روی، تنهایی هدفمندانه، پیگیر دست یافتن به اطلاعات شدن درباره موردم، وصل شدن به لحظه و آگاهی بر خود به خصوص با شنیدن صدای آب و تماشا،، نگاه کردن مسئولانه بعد از دلسوزانه، طراحی حرکت بعدی، نقشه ی بعدی، خلق تو چیزایی که دوست دارم، بیرون کشیدن خیرهای یک اتفاق ناخوشایند و دیدنشون، شکرگزاری، برداشتن توجه از مورد و درگیر حال شدن و.... قلبم رو میبرم میذارم سر مسیری که میخوام و بهش انرژی تزریق میکنم. و فقط باید ادامه بدم . 

میشه درباره اون عناصر طبیعی که میگی یه توضیحی بدی و چند تا مثال لطفا..
میشه  سوالاتی  که پرسیدی رو خودت هم جواب بدی؟
آره من راه شفا و درمان رو پیدا کردم اما اقدام نه هنوز..
میشه از تمرین شفادهی بگی..
کتاب معرفی میکنی اگر نیازه..
ممنونم ازت خیلی زیاد 💜🌺🙏

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">