سایه های نور و....

زندگی گذر از نور به سایه و سایه به نور است...

زندگی گذر از نور به سایه و سایه به نور است...

ما لحظه رو داریم و تمام

يكشنبه, ۱ فروردين ۱۴۰۰، ۰۶:۲۹ ب.ظ

سلاااام.. سال نو با تغییر رقم صدگان رسید و من بهش خیلی خوش بینم.. و همون قبل اومدنش مهربان و روان درسهای قبلی رو واسه م دوره کرد؛ و با نشانه هایی که داشت، چراغ هایی رو روشن کرد و نور تابوند..

 

اینکه زندگی میتونه براساس هیچ کدوم از برنامه ریزی های ما پیش نره.. اینکه کنترل باید کمرنگ و کمرنگ و کمرنگ تر بشه.. اینکه من فقط این لحظه رو دارم و مسیر بی شکل اما هوشیاری که با انتخاب‌های من شکل میگیره اما خودشم منفعل نیست! و اینها در هم می پیچند و پیش میرن و بهتره منم باهاشون پیش برم.. 

 

قرار بود مامان بیاد کمکم که مریض شد و عوضش من رفتم پیشش و بهش عشق و کمک و مهر دادم..

بعدش هم ابروهاش رو برداشتم. موهاش رو کوتاه و رنگ کردم. حسابی به صورتش رسیدم و تازه و روشن شد 😍😍

 

و خودم هم به خاطر از خودگذشتگیم بهترین احساس رو داشتم.

قرار بود 2 روزه خونه تکونیم تمام بشه اما همراه شد با تغییر دکوراسیون اساسی( جای همه چیززز رو تغییر دادم، یه چیزهایی جمع شد و...) تمیز کاری عجیب(یعنی تمام درزها و دورزها و سوراخها و سنبه ها رو پاک کردم و...) در لحظه اینا رو دلم خواست و خیلی کیف کردم..

دیگه یار هم با چنان عشق و پیگیری و دقتی به خونه مون رسید؛ تمیزش کرد؛ به چیدمان جدیدش توجه کرد که واسه عشق و امیدش به زندگی قلبم ذوب میشد هربار یه تکه ش 😊

 

رابطه با خود.. عشق دادن به خود.. مراقبت از خود.. بالا رفتن از پله های عاشقی با خود، رابطه هامون با دیگران رو بالغ میکنه..

و عشق به خود، خیلی فراتر از رسیدگی به جسم و زیبایی و هدیه دادن به خوده‌؛ هرچند اینها شروع کار هستند، و بسیار سخت آغاز میشند و تداومشون سخت تره اما از این پله ها که بگذریم، می‌فهمیم عشق به خود، فقط اینها نیست.

خیلی عمیقه. خیلی کولاک میکنه. و در پله های بالاترش، تو واسه خودت مادری یا پدری میکنی حتی.. تو فرزند خودتی حتی..

یاد میگیری نیاز هم نیست همیشه خودت رو تایید کنی.. اما چطور خلاقانه و با صبوری و مهر برخوردهای واقع بینانه و سازنده با خود کردن رو هم یاد میگیری.. 

 

پذیرش تمام نقاط تاریک درونت به اضافه ی عجله نداشتن برای اصلاحشون به اضافه ی نگاه کردنشون،، پله ای از عشق به خوده که دنیات رو شکل آسمونی میکنه که دیشب من رو دیوانه کرد: ماه نیم دایره ی نقره فام شیشه ای وسط سیاهی یکدست، براق و خیره کننده ی شبی رویایی... چون خود واقعی ما همینقدر زیباست؛ دست از سرش برداریم 🙄

 

حالا دیگه تمام زوایای خونه مون( زوایای خوددوستی اسم یکی از محتواهای دنباله دار مربوط به عشق به خودم بود؛ اونچه هیچکس نمیبینه و فقط مال خود خود شماست و برای خود خود شماست. میفهمم که اول کار هم درکش و هم انجامش هم سخته هم انرژی گیر اما بی نظیرهه) نادیدنی ترینشون برق افتاده.. خونه سبک و جاریه. و برقش چشممون رو میزنه..

وسط این خونه من ایستادم که مسیر کاریش طی اتفاقاتی که گفتم، عوض شده! کلیتی از اونچه میخواد  انجام بده میدونه اما اصل کار رو میسپاره به رود روان زندگی.. 

با این تفاوت که آگاهی به وقت و یک نظم نسبی قراره لابه لای رج های کلیتش ببافه.. 

 

روز سی ام ابروهای خودمم برداشتم.. پشت موهام رو کوتاه کردم و جلوشون رو چتری زدم😍😅  فردا هم میخوام توی همین زمینه رنگ موهام، چند تا روشن تر دربیارم و ابروهامم کمی روشن کنم 😂  کی گفته باید قبل از عید همه ی کارها تمام شده باشه؟! 😆

آرایشگری کردن واسه خودت، خیلی مزه میده مخصوصا واسه منی که سادگی واسه م زیباترینه و اینجوری میتونم تا حدی که میخوام تغییر کنم 😊

 

 

میخوام نو نگاه کنم‌؛ این بار میخوام نبایدها رو بنویسم.. اونچه نباید انجام بدم. بایدها همراه با جادوی هستی خودشون خلق میشند و تکامل پیدا می‌کنند. این بازی این روزهامه که افتاده تو سرم.. ببینم چطور پیش میره☺️☺️

 

خودمون رو دریابیم و مجبور به هیچ کاری نشیم! این باید نیت هرروزمون باشه.. اجبار شدن توسط خود یا دیگری یا... ذهنمون رو پر از حرف و وراجی میکنه. پس آزاد و آزادتر بشیم تا ذهنمون هم آزاد و آزادتر بشه.. 

 

ما لحظه ی حال رو داریم و تمام. ما برنامه های زیادی میریزیم اما در نهایت لحظه هربار ما رو غافلگیر میکنه. و وقتی یاد بگیریم همراهش بشیم، هستی از دیدن ما غافلگیر میشه بدون اینکه ما بخوایم!!

لحظه با تمام قداستش در اختیار ماست تا باهاش خلق کنیم. لحظه حال واسه ی من مثل حباب های کوچکیه که توشون فرشته های سفیدپوش بندانگشتی با چوبهای جادوشون ایستادن.. کافیه با ساز هستی برقصی تا سر انگشتات بخورن به حباب‌ها و چوب جادوی فرشته ها فعال بشه! 

 

محیط اطرافت رو جوری مطابق با سلیقه ت بچین و بهش رسیدگی کن و تمیزش کن که تورو محو خودش کنه و نگاهت رو میخکوب نگه داره..

زیبایی و تمیزی، همیشه من رو به لحظه حال وصل میکنه.. با معمولی ترین ها، زیبایی بساز و لحظه حال غیرمعمول و شگفت رو صاحب شو.

 

1400 با اتفاقات پایان 99 و نشانه های عجیبش واسه من رسیدی و حال دلم باهات ملغمه آیه از هیجان و ترس و شجاعت و دیوانگی و جسارت و ندانسته.. میخوام با تو بیش از هرسال دیگه ای راه بیام 😅

و 2 تا صفرت، سر خط منیه که 2 تا 9 قبلیت،، نقطه ش بود! پس بگرد که با تو میگردم... 

بر همه مون مبارررک.. 😍

 

بالاخره این پست نوشته شد‌؛ از پریشب تاحالا شروع شده و هربار به دلیلی تا الان رسیده 😉

​​​​

 

 

 

​​​​​

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۰/۰۱/۰۱
سایه نوری

نظرات  (۲)

سلام سایه جان

سال نوی شما حسابی مبارک باشه

ان شاالله پر از اتفاقای خوب باشه برات

پاسخ:
سلام سارینا جان عزیزززز..
ممنونننم.. همچنین جانم سال عالی ای بسازی انشالا
 و پر از اتفاقایی که میخوای باشه ❤️🌷🌺.. 

سایه عزیزم سلام

سال نوات مبارکها باشه.

اینبار اروم و با حوصله خوندم گرچه باز انتزاعی بنظرم میومد و قابل لمس نبود برام حرفات،اما احساس کردم حداقل میفهمم ته خوددوستی کجاستک

عاشق اون جمله ات شدم که گفتی وقتی به خوددوستی برسیم رابطمون با در یگران بالغ میشه.

یه سوالم دارم

یه جا گفتی خودمون رو مجبور به انجام کاری نکنیم نه توسط خودمون نه دیگران.

به زندگیم نگاه کردم،من الان مجبور به انجام خیلی کارها هستم،بخاطر مصلحت زندگیمون.بخاطر مصلحت و درست و غلط همیشه خودمو خیلی نادیده گرفتم.میدونم.

به الان نگاه میکنم و میگم نباید تحمل کنم نباید خودمو مجبور کنم که تو غربت زندگی کنم وقتی انقدر دلم میگیره و تنها هستم و ادم شلوغ دوستم و از تنهایی بدم میاد،گرچه تو این چندسال یکم باهاش کنار اومدم.

خوب اگر بخوام از اینجا برم نمیشه،شوهرم تازه کارش رو شروع کرده،برم شاید بدون شوهرم برم،شاید نتونه بیاد و اگر بیاد شاید طول بکشه کار پیدا کنه و رو غلطک بیفتیم.درستش اینه که چندسالی رو هم تحمل کنم تا یکم زندگیمون رو جمع کنیم و بعد بریم.

حالا بنظرت من نباید خودمو مجبور کنم و بیخیال درست و غلط همونکاری که میخوام رو بکنم.؟

راستی من یه کامنت هم پست قبل گذاشتم نمیدونم خوندیش یانه

پاسخ:
سلاااام زهره جان.. ممنووون جانم.. سال عالی ای بسازی انشالا..

اینکه من در مقابل وقایع روزمره و روابطم مجبور نشم یعنی نه بگم و مهمتر از اون نه بمونم وقتی نمی خوام چیزی رو یک بحثه به نظر من، اینکه در دوراهی های زندگی انتخاب کنیم بریم در راهی که کمتر دوست میداریم اما نافع تر هست، بحث دیگه ست. من الان دیگه لحظه ی حالم رو انتخاب می‌کنم به جای نفع آینده نه همیشه اما غالبا. گفتم در جواب قبلی هم، من دیوانگی میکنم تو زندگیم و بلدم پیشش برم و یاد گرفتم مسئولیت انتخابم رو بپذیرم و... اما توصیه ش نمیکنم چون خودمم پیش رفتم تا توش فهمیدم باید چه کنم. چون آزادی واسه من معیاره. چون مادر نیستم و... و این بحث خیلی مفصله و این سبک زندگی ناآشناست و تا وقتی شجاعت عواقبش رو نداری نباید بری توش.. 
اما سوال تو خیلی کلی، خیلی شخصی و خیلی مهمه. من اصلا توصیه نمیکنم بیا لحظه رو انتخاب کن و فلان، هرگز.. 
اولا اونچه تو گفتی تصمیم دو نفره ایه ‌؛ تو و همسرت.. تو مادری این خیلی مهمه. شغل های شما. مدل شما. ویژگی های شخصیتی شما. هرکس یه شکلی پیش میبره و یه چیزی واسه ش کار میکنه..
و زندگی هم انگار غالبا چیزی میگیره تا چیزی بده در هر مسیری که انتخاب کنی.
راستش من فکر میکنم تو کمی فرو میری در نقش قربانیت؛ چون این نقش رو که کنار بزنیم، تو مجبور نبودی! تو انتخاب کردی منافعی به دست بیاری و راهی که بیشتر دوست داری، از دست بدی جانم. اگر بیای از اون نقشه بیرون و نگاه کنی می بینی میتونی خوبی ها و منافع این راه رو ببینی، مدام به خاطرشون سپاسگزاری کنی. غم دور بودن از خانواده ت رو بپذیری و مسئولیت انتخابت رو پرقدرت قبول کنی. این انتخاب تو نه، شما بوده.. منافعی داره و ضررهایی‌؛ همه چیزهای دنیا همین شکله، همون اندازه که خوبه، بده.. منم که لحظه رو انتخاب می‌کنم همینه. و وقتی مسئولیتش رو قبول کنیم، اون وقت من انتخابم رو که نفع آینده رو نداره تبدیل به بهترین میکنم و تو انتخاب خودت رو تبدیل به بهترین میکنی. هرچند من فکر میکنم نقش قربانیت اسم اجبار رو میذاره و تو انتخاب میکنی اما راستش در مراحل بعدی من فهمیدم زندگی ما، انتخاب مناسب ترین اجباریه که پیش رومون قرار گرفته! دیگه بازش نمیکنم.
و بعد اون انتخاب، پذیرش مسئولیتش و پیش رفتن معجزه میکنه..
حالا اگر فشاری از جانب این انتخابت حس میکنی یا برون‌گرایی.. یا روابط بیشتری دلت میخواد، اول ببین این خواسته از رابطه خرابت با خودت نشات نگیره و بعد اشتباها برون‌گرایی نامیده بشه. بعد آگاه شو به فشار این انتخاب یا به قول خودت اجبار.. در قبالش مدام گفتگوهای سالم با خودت راه بنداز. از خودت عذر بخواه. همراه و همدل خودت شو. بهش چیزهایی رو بده تا از فشار اجباری که بهش دادی رهاش کنی. مدام شکر کن و منافع و راحتی ای که میگی در انتظارشه بهش یادآوری کن. ازش قدردانی کن. و راهش رو پیدا کن که مسئولیت این انتخاب رو بپذیری و تو اینا گیر نکنی که:  من مجبور شدم. دور شدم از خانواده م. گناه دارم چقدر. درسته یا غلطه و... چون به هرحال همونطور که میگی منافعی در راهه. اونا رو ببین. و خوبی های این شهر رو. همین روابطی که اینجا داری و نوع احساساتی که در تو برمی انگیزه، خیلی شناخت واسه تو ایجاد کرده نسبت به خودت. و این خودش نعمت بزرگ و بی نظیریه جانم..

ما چیزی میدیم و چیزی می گیریم.. مسئولیتش با خودمونه. یک وقتهایی هم اصلا دلمون میخواد خودمون رو بدبخت و فلان و مجبور ببینیم و واسه خودمون گریه کنیم، هیچ مهم نیست. من راستش اگر دلم اینارو خواست خیلی راحت واسه خودم انجامشون میدم و بعد آگاه میشم به خودم. دلسوزی واسه خودم رو تمام میکنم. اسم نمی‌ذارم رو اتفاق ها.. پیچیده شون نمیکنم. قهرمان بازی درنمیارم. و راه پیش رفتن و نگاه کردن به خودم رو پیدا میکنم.. اصلا در مراحل بالاتر،، زندگی واسه من یک بازی شد که جدیش نگیرم که با جریانش، روان بشم. که وقایع رو مهم و بزرگ نکنم. که بدونم ناعدالتی ها هست و فقط من نیستم که درگیرشم. میلیونها آدم درگیرش هستن و طنز تلخیه که لحظه و سرخوشیش انتخاب منه. و خب منم از دست میدم تو این انتخاب. اما یاد گرفتم مدام دلسوزی نکنم واسه خودم تو این انتخابها. چون زندگی همینه جانم. و نقش قربانی خیلی موذیه، بهش آگاه شو.. 
در واقع زندگی به نظر من تا اینجا که اومدم و با تجربه هام، طنز تلخیه که تو باید یاد بگیری سرخوشی های مدل خودت رو از توش بیرون بکشی.. و لحظه رو یاد بگیری. و اینها لازمه ش آهستگیه و تمرکز و قرار و پس زدن هیاهو و اومدن در روح و جسم خودت و دیدن احساس و جسم خودت... و درک  نشانه هاشون و دیدن خودت از ریز تا درشت و تمرکز برش.. 
و تمام جملاتی که گفتم مراحلی داره که من طیشون کردم. چیزهای زیادی داره که از دستشون دادم. هرگز نسخه نمیشه واسه بقیه. خیلی جاها بسیار سخته. بسیار جامعه ردت میکنه. چهارچوب باید بشکنی و... پر از اشتباه میشی و باید دچار سرزنش خود نشی و... من فقط خواستم خلاصه دید بدم بهت.. خیلی خلاصه گفتم.،، خیلی.. 
اما تو باید پا بذاری در راه و ترس نتوانستن که مدام من توی تو میبینم و توی همه ما هست رو رد کنی و به اونچه واسه ت کار میکنه برسی..
بله جانم.. دیر جواب میدم چون هم اینکه باید حرفم بیاد. و هم اینکه تو همونطور که گفتم منطقی تر هستی به نسبت من.. من باید با حفظ خودم و تجاربم و اونچه بلدشم ( چون خیلی وقتها واقعا بلدش نیستم)
 از دید تو هم ببینم. و برم تو اون اتاق مغزم که دیگه کمتر درش رو باز میکنم 😊 و بتونم دلایل رو بکشم بیرون واسه ت. چون انجام بده یا میشه یا نمیشه،، برای تو کار نمیکنه. واسه این دیر میشه جانم، ببخش❤️

اما زهره جانم، دختر باهوش، ویژگی هات رو عاشق باش. خیلی کارها میتونی باهاشون بکنی.. و اجبار نشدن و دیدن خودت رو از روزمره و از خیلی کوچکها آغاز کن. و دنبال رفتن تو راهی کنترل شده، نباش جانم. باز هم میگم احساس میکنم تو میخوای بری در راهی که تا تهش رو بدونی این ممکن نیست جانم هرگز..
و توصیه آخر به این فشار و اجباری که میگی با این انتخاب روت هست، آگاه شو و راه کم کردن این فشار، استفاده ازش، تبدیلش و دوستی با خود و مرهم گذاشتن بر خودت رو پیدا کن. غالبا همینکه از نقش قربانی و منطقه امن شناخته شده ی اطرافت یک قدم خارج بشی، خلاق میشی و راه ها باز میشن.  عجله نکن جانم، زور نزن.. ❤️🌺 
هرچیزی همونقدر که درسته، غلطه.. خیلی درگیر اینها نباش.. ما داریم زندگی می‌کنیم و میشه وسط این همه تضاد، غمها و بدی‌ها رو چشید و تبدیل کرد و مدام با خوبی های مسیر، سرشار از شکر شد. عادت شکر که خودش مراحلی داره و میشه سطحی و با ادا شروع بشه و مدام بالغ تر میشه، خودش کلی حلاله و از فشارها کم میکنه 🌷❤️🌺

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">