من عادی و معمولی
شنبه ای که با صدای بارون و تاریکی رخوت انگیز صبحگاهی شروع میشه، اما چون ۱۰ صبح کلاس داری، باید از زیر پتوی گرم و نرمت بیای بیرون. با اینکه فقط دلم میخواست لم بدم و برم تو رمانم، مجبور بودم پاشم...
دیروز خورش کرفس پختم و پریشب ماکارانی.. غذای ظهر و شب رو داریم.. سر کلاس امروز سوالات رو جواب دادم و ۲ تا مثبت گرفتم و خیلی چسبید چون حدس هام درست درمی یومدن 😊😊 اونم تو کلاسی که شرایط ویژه ای داره 😉😉
دیروز، روز پرکار اما دلچسبی بود. ۸۰ صفحه کتاب خوندم؛ کارهای درس شنبه رو انجام دادم؛ جلسه کاری اسکایپ رو گذروندم.. و ازم خواسته شد درباره ی حرفهایی که زدم، یک محتوا بنویسم و خیلی خوشحال شدم 😊😊( هرچند که از قبل درباره شون نوشته بودم)
پس امروز میتونه سبک تر باشه... فقط ۲ تا فصل کتابم رو روخوانی میکنم و موضوع پروژه م رو تعیین میکنم...
حالا هم بعد اینکه پنکیک ابری پنیریم رو با یک فنجون شیرقهوه ی ترک خوردم. و رفتم رو ابرهای خاکستری نشستم و پای راستم رو انداختم روی چپم 😊😊
آشپزخانه ی تمیز اما شلخته م رو به حال خودش رها میکنم و اینجا رها میشم.. خوبه ظرفها گاهی به حال خودشون گذاشته بشن.. کاری که مامان من هرگز انجام نمیده اما خب قرار و آهستگی و بیخیالی واسه من خیلییی مهمه ..
عطر کره و شیرینی و شیرقهوه پیچیده تو خونه؛ آسمون ابری و طناز و من بیخیال و آزاد اینجام.. بودنم رو جشن میگیرم و شدن رو میذارم واسه ی به وقتش!!
ذکر روز: نمی خوام بهترین باشم؛ نمی خوام خاص و متفاوت باشم؛ نمی خوام بزرگ و مهم باشم؛ نمی خوام دیده بشم؛ نمی خوام خوشیم رو فدای (بهترین شدن) کنم؛ می خوام فقط رها و آزاد باشم .... نمی خوام توهم اهمیت و عظمت اسیرم کنه. ( نه ما اونقدرها مهمیم؛ نه دنیا؛ نه اتفاق هاش) !!
من معمولی، من عادی، با کارهای معمولی، با کارهای عادی.. کافی و سبک و آزادم ........
اهمیتهایم را رها میکنم تا از درون بزرگ و ارزشمند و آزاد شوم.
با خوندن پستهات در کنار کیف کردن غدد بزاقیم هم دوچندان فعال میشن :))))
در مورد خاص و معمولی بگم که من برام مهم نیست که در نظر دیگران البته به استثای یکی دو نفر خاص، چقدر معمولی یا خاص به نظر برسم ولی خودم از خودم خیلی انتظار دارم و دوست دارم همیشه پیش خودم خاص باشم. معمولی بودن رو در چشم خودم دوست ندارم.