نور خوش اندام، کافیه!
لم دادم رو مبل نرمم و در حالیکه نور تازه، کم رمق و زرفام خزانی، پرتوهای باریک و بلند و خوش اندامش رو انداخته رو کرمی سرامیکها و چشم منو ناز میده، قهوه ی لایه ایم رو مینوشم و مینویسم..
طعم عسل و شیر و قهوه پیچیده تو سرم، عطرش مشامم رو می نوازه و صدای سه تارش گوشهامو تیز و شفاف کرده و از فضا شعر میباره... من دلم میخواد شاعر این لحظه باشم؛ سراینده ش..
نوک انگشتهامو میکشم رو تارهای همین لحظه و به ساز خودم رقصیدنش رو از وسط تمام ناکوکی های اینجا میسازم.. فقط هم با آگاهی به لحظه، آگاهی به خودم و شناخت خودم.. با هوشیاری شافی...
حالم آرام و براق و شاد و مشعوفه.. همه ی این روزها در حال فعالیت و کار و گذراندن امتحانات میان ترم، حل تمرین های کلاسی، تحویل پروژه ها و تحقیقها، ارائه ی محتواها و انجام کارهای عقب افتاده و روی هم انبار شده بودم.
همه شون رو عالی گذروندم و عالیه حالم، بااینکه نمیخواستم بهترین و عالی بگذروندم، بلکه فقط گذروندن و جریان رو طلبیدم.. اما عالی شدن..
خیلی چیزها حل نشده و شاید نخواهد شد؛ خیلی چیزها کمه؛ اوضاع در بهترین حالتش نیست؛ رنج اون گوشه نشسته و... اما... اما... اما...
زندگی رو که تعطیل نمیکنی، فعالیت که میکنی، پیش که میری انگار هیچ وصله ی ناجوری دیگه نمی مونه؛
هستنا اما بی فشارن..
هستنا اما فراموش شده ن؛
هستنا اما قشنگن؛
هستنا اما فرصت میشن...
هستنا اما بی فشار و بی فرسایش هستن..
هر یک کار عقب افتاده رو که انجام میدم و به سرانجام میرسونم، قلبم یه قدم میفته جلو..
هر یک کار تل انبار شده رو که تمام میکنم، یه بار و سنگینی و فشار از روی وجودم برداشته میشه و سبک میشم؛ به پرواز در میام و روی ابرها لم میدم..
من تفاوت بین صبر منفعل و صبر فعال رو فهمیدم؛ تفاوت بین رکود و پیش روی ... تفاوت بین تاب آوری و تاب آوری باشکوه رو ...
تو هرکدوم از صبر فعال و پیش روی و تاب آوری زیبا،، واسم پر از درس و گشایش و حلالی و شکوه و شفا بوده، که حتی فکرشون رو هم نمیکردم..
مهمترین درسهای اینها واسم اینه:
فکرش از خودش سخت تره؛
اونقدرهام ترس نداشت تو مسیر که قبلش فکر میکردم؛
همه چیز از اونچه فکر میکنم، بهتر و جذابتر رقم میخوره؛
هیچ چیز تو این دنیا اونقدر که من بزرگ و خاص و مهمش میکنم، بزرگ و خاص و مهم نیست مگر اینکه من نیاز داشته باشم، باشه!!
چون من تو صبر منفعل و رکود و تاب آوری خالی گیر میکردم یه زمانی و هنوزم گاهی میکنم... پس هردو راه رو بلدم و تفاوتش ملکه ی وجودم شده..
شاید حل نشه اما من پیش میرم هرچند اندک و هرچند نه چندان عالی..
من زندگی اصیل و واقعی رو به جون میخرم و میذارم تو هر مرحله ش یه جون ازم کم کنه اگر نیازمه و واسم واجبه تو اون زمان خاص..
من دل میدم به هر مرگی که تهش زندگی،، زنده بادی غران و بران میگیره...
ترکیب پیش روی+تسلیم+شکر= شکوه و کیمیا... کاش فراموشش نکنم....
عالی بود سایه جانم عاااالی
امان از صبر منفعل همش از روی احساسات لحظه ایه ولی صبر فعال از تعقل و تدبر میاد.
مرحبا به قلمت سایه جان.