سایه های نور و....

زندگی گذر از نور به سایه و سایه به نور است...

زندگی گذر از نور به سایه و سایه به نور است...

نگرانی های مسخره

سه شنبه, ۹ دی ۱۳۹۹، ۰۸:۲۴ ب.ظ

یه حمام عالی رفتم؛ به موهام و پوستم رسیدم.. ابروهام رو تمیز کردم.. و الان در حالیکه یقه اسکی نرم و لطیف سبزاردکی و شلوار نخی سربی و جورابهای گرمم رو پوشیدم؛ موهام رو ریختم دورم و کلاه نازکم رو گذاشتم سرم، نشستم که بنویسم... 

 

شنبه، یکشنبه و سه شنبه امتحان میان ترم دارم؛ ۱۴ دی هم زمان تحویل پروژه ی سنگینمه...‌و این روزها کلاس دارم و خیلی کارهای دیگه.. در کنارش باید بریم یک خرید حسابی از پروتئینی ها و سبزی بگیر تااا.... و جمع و جور کردنشون و بسته بندی و... (چون میخوام بیشتر و بیشتر از مامانم مستقل بشم). از اوایل بهمن هم امتحانات پایان ترم آغاز میشه و باید برنامه ی کارم رو سامانی بدم که محتواها تحویل داده بشند.. 

 

تا اومد نگرانی به دلم راه پیدا کنه، چایی زعفرانی رو که واسه م دم کرده بود نوشیدم و دویدم سمت نوشتن.. نشستم به عشقبازی با کلمات و همراه با استشمام عطر و مام و اسپری که ازم بلند میشن و سرخوشم میکنن، کاملا چسبیدم به این لحظه و بلعیدنش و کیفش... 

 

بعدش میرم یه برنامه ی سایه طوری مینویسم(چون من آدم بداهه ای هستم به هرحال و کاملا لحظه ای اما خب یه برنامه ریزی خاص خودم هم دارم).. چند تا غذا هم یادداشت میکنم.. انیمیشن(soul) رو هم دانلود میکنم که ساعت ۹ بعد از شنیدن ادامه ی ویسم بشینیم ببینیمش؛ چون امروز کلاس که داشتم؛ ناهار عالی هم پختم؛ خونه رو برق انداختم، نوشتم و... پس دیگه فقط باید قبل خوابم کیف کنم. 

 

فردا رو با تیرامیسو خاص و کرمی و لطیف و خامه ای میکنم و دلم قیلی ویلی میره از قدم بزرگی که در جهت خروج از منطقه امن قراره بردارم و فردا شروعشه... پس هیچی مهم نیست جز من آزاد و سرخوشی هام و بلعیدن زندگی حتی با نگرانی ها و شلوغی ها و فلان هاش.. 

 

بارها و بارها و بارها با هرکدام از ویژگی های شخصیتی که داریم: تنبلی، تعویقی، دقیقه نودی، یا هر چیززز دیگه کارها و برنامه هامون به جذاب ترین و غافلگیرکننده ترین شکل ممکن پیش رفتند. پس نگرانی های مسخره خاموش و هوشیاری در لحظه ی حال روشن... 

 

دیشب ۱ ساعت بازی کردیم باهم(بازی mind)  رو به دیواری که چند شاخه ی بلند، خندان، قوی و سبز درخشان  گیاهم ازش بالا رفته و پیچیده دور قابها، نشستم و مشغول  بازی ای شدیم که عاشقشم و یه ویس عالی هم پس زمینه حال میداد به ناخودآگاهمون..

و من هیچ جا نبودم جز همون جا.. لحظه، سرمستم کرده بود و من رو کشیده بود تو اعجاز خودش و مثل باتلاق همینطور بیشتر میرفتم به درونش.. بی نظیر بود احوالم.. قلبم باز و باز و بازتر میشد.. روحم وسیع میشد و سبک و بی وزن و ازم برخاسته بود و پرواز میکرد. آرام و قرار و تمرکزم تو اوج ترین حالشون...  و خب لحظات معنوی شگفت انگیزی بودند..

کیفیت هرلحظه از زندگی من انگار به میزان فرورفتگیم توی باتلاق لحظه ی حال برمیگرده؛ لحظه ای که همیشه توش آزاد و قوی و مجنونم.. 

 

دلم میخواد فریااد بکشم با هر مشکل و کمبود و فلانی که دارید، از نیروی لحظه ی حال کمک بگیرید و توش مدفون بشید... چون بقیه ش نگرانی های مسخره مونه که تو وقت خودش از بیهودگیشون خواهیم خندید.. 

 

حالا هم بیاید با لحظه درمانی و خیام درمانی من، مست و مدهوش و خراب بشیم:  😊😊😊

 

از دی که گذشت هیچ ازو یاد مکن

فردا که نیامده ست فریاد مکن 

بر نامده و گذشته بنیاد مکن 

حالی خوش باش و عمر بر باد مکن... 

 

دلم روشن و فکرم تهی و  قلبم باااااز شد 😊😊😊

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۹/۱۰/۰۹

نظرات  (۴)

۱۰ دی ۹۹ ، ۱۴:۴۷ بلاگر کبیر ^_^

😁😁😁 آهان خوب شما از اون مدل خونواده هاشید پس 😂

من کلا فقط نعنا خشک و گلپر و فلفل قرمزامو مامانم میداده 🤣

پاسخ:
میدونی میناااا .... دغدغه ی این روزهام آزادیه و پرواز.. یعنی دغدغه ی این ۲،۳ سال اخیرم.. آزادی در زمان و پول و آدمها و رفتار و عمل و زندگانی و .... و نذارم هیچ کدوم از اینا پامو ببندن..
 و خب تو حال بودن و پذیرفتن شکل و شمایل حال، هرطور الان هست و پیش روی فعالانه ی حتی کوچک و ناکامل و بی تعیین، تکلیف برای مقصد،  داره آزادم میکنه از محدودیت های مسخره ی ساختگی که مادیاتم فلانه.. وقتم پره.. شلوغم.. نمیشه، مگه میشه.. حالا نه .. بعد که فلان جور شد،، بود، نه.. شد... رهایی از شدن و غرقیدگی در بودن آزادم کرده.. و خب میخوام آزادی رو به بقیه هم بدم وقتی میدونم که.... میفهمی؟! آزاد باشم و آزاد بذارم و آزاد کنم.. 
و خب من واقعا لذت میبرم از دست کشیدن به پوست نخودفرنگی و باقالا و ... ماهی حتی 😊
کمک گرفتن هم کمی دارم از منطقه امنم میزنم بیرون و میگیرم اما خب سختمه.. 
و مامانم، نمیدونم چی بگم، فکر کنم فهمیدی تو جملات قبلم؛ بااینکه مامانم پر مهره از این لحاظ ها اما....  فقط میخوام از مناطق امنم بکنم و هی بیشتر وحشیانه بزنم بیرون 😅😅

بازهم پست های سایه طوری :)

 

 

پست هات طوری ان که واقعا من هسچ حرفی به ذهنم نمیرسه راجع بهشون برنم!

 

 

 

 

ذهنم درگیر شد سبز اردکی دقیقا چه رنگیه؟ :/

 

 

منم soul رو دانلود کردم هنوز ندیدم ولی 

 

پاسخ:
😊😊

بیشتر توضیح میدی که چرا حرفی نداری؛ از چه لحاظ یعنی 😊 برای قدمهای بعدیم( کتاب، ایبوک، و .... ) این سوال خوبیه واسه م فکر کنم.. 

ما هم دیشب ندیدیم؛ حالش رو نداشت و گفت قسمت ۲ قورباغه رو ببینیم 😊
امروز انشالا.. 
۱۰ دی ۹۹ ، ۰۵:۱۸ گیسو کمند

پست زیبا با طعم چای زعفران😍

من و داداش دیروز call of duty بازی کردیم😐. هنوز نتونستم خیلی با این بازی ارتباط برقرار کنم ولی از خوشحالی کردن و کیف کردنهای داداش ، وقتی که پیشنهاد بازی میدم و کنارش دسته ی بازی به دست میشینم ، خودمم سر ذوق میام و شارژ میشم🤩

 

از دی که گذشت هر چه گویی خوش نیست/خوش باش و ز دی مگو که امروز خوش است.

پاسخ:
و کامنت های پر از ذوق تو 😇😊
تا حالا بازی نکردمش من، اصلا نمیدونم چیه 😅 .. این mind از این بازی رومیزی هاست؛ کارت دارن و ... من خیلی دوسش دارم.. 
به به؛ امروز خوش است.. 
۰۹ دی ۹۹ ، ۲۳:۲۶ بلاگر کبیر ^_^

سبز اردکی :)
برای من هم اینکه خودم سبزی اینها میگیرم و خودم بهشون رسیدگی میکنم و استفاده میکنم خیلی کیف میده اما یه چیزهایی رو هنوز فقط از دست مامانم گرفتن بهم مزه میده.اگه برای اون زحمت نداشته باشه حتما ازش میگیرم. میدونی مامانا خیلی خوشحال میشن برای ما کاری بکنن آخه :) 

دلت همیشه روشن باشه جان :)

پاسخ:
کله ش جا افتاد؛ سبز کله اردکی 😅
آره مینا خیلیی زیاد خوشحال میشن مادرا.. اما من مثلا تا حالا سبزی قرمه و کوکو نگرفتم(کوکو انگار ۱ بار گرفتم😅🤔).. حتی تا یکی دو سال اول، سبزی خوردن رو هم میدادن.. (البته که چون عاشق علفیجاتم کلا، میگرفتم خودم یه وقتایی یا اسفناج عشق رو.. اما ناراحت میشد مامانم)آش چون عاشقشم گرفتم ۲ باری فک کنم.. مدتیه گوشت پرندگان و آبزیان 😅 رو خودمون کارهاش رو میکنیم .. اما گوشت قرمز نه تاحالا.. ۱ بار اونم مامانم بوده 😅 یکم حافظه م امروز خوابه .. 😊 مثلا نخودفرنگی، باقالا، بامیه و... اینارو امسال خودم میخواستم بگیرم اما قبول نکرد و ناراحت شد 😐😐
حالا اینا تا یادمه البته ها؛ غالبا این بوده. 
و من به دلایلی دوست دارم آزادتر بشم.. خب این اوخر یه خورش کرفس پختم که غیر از اینکه کرفسش رو داده بودن بهم، خودم سبزیش رو گرفتم و خیلی چسبید.. بعد میگم همون رب و روغن درست کردن و سبزی خشک و... کافیه دیگه؛ گناه داره خب.. 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">