هماهنگی هستی
امشب زنگوله ها به صدا آمدند یا شاید هم ناقوسها یا مناره ها ،، صداها یکی شدند و من هم بودم...
امشب روباه های دور دور چهچه زدند و پرنده ها زوزه های رندانه کشیدند و من هم خواندم..
امشب صدای خواسته های زیادی را شنیدم،،
هرکس چیزی میخواستو خواسته ی من هم بودو همه مان یک خواسته شدیم ...
امشب رفتیم تا دورها،، دست در دست هستی.. هستی رفت، من در ادامه اش بودمو و قلبم در دستانم بود...
امشب که دنیا یکی شدو همه چیز دست در دست هم دادو طنازانه رقصیدیمو پای کوبیدیم ... نذرم ادا شد ...
رنجهای قلبم را یکی یکی تراشیدم به زیباترین تندیس ها.. تندیس هایی از جنس نور، عشق، نوازش
و به هر رهگذر نذری دادم ...
و یک شب که برسد و خواسته ای نباشد...
وقتی با آسمان یکی باشم... زندگی را نذری میدهم و مرگ را و آرزو را ...
هیچی میشوم که همه چیز است و همه چیزی که هیچ استو این هیچ را میداندو میداندو میداندو هیچ نمی داند.... تنها روان است !!!!
سایه ای بی فکر بی ویرایش مبهم پیدا و هیچ ...
زندگی تحت شرایط الان ایران خواه ناخواه من رو به این سمت و سو داره میبره
جایی که از فردات خبر نداری
نه میتونی برای چیزی برنامه ریزی کنی نه برنامه ریزیهات بیشتر از دو روز نتیجه داره
جایی که خبر نداری یک ماه دیگه ات چی میشه
مجبوری در لحظه زندگی کنی و بگی بذار فعلا الانم رو بچسبم تا فردا خدا بزرگه
باور کن گفتن این جمله برای من هر روز شده دیگه
و جالبیش اینجاست که سر وقتش همه چی هم برای خودش درست میشه ها
ولی خب منی که خیلی اهل برنامه ریزی و از حالا برای چند ماه آینده ات حساب کتاب کن و خرج و مخارجت رو با هم جور دربیار و اینها بودم دیگه فقط رسیدم به جایی که میگم اسراف نکن از همینی که داری لذت ببر امروز و این لحظه رو کیف کن تا فردا خدا بزرگه
و تسلیم میشم و برنامه ریزیها رو می سپرم دست کائنات انگار اون خیلی بهتر از من بلده