سایه های نور و....

زندگی گذر از نور به سایه و سایه به نور است...

زندگی گذر از نور به سایه و سایه به نور است...

پیچیده به همیدگی!!

جمعه, ۲۲ اسفند ۱۳۹۹، ۰۴:۴۸ ب.ظ

خب باز دوباره پست با گوشی لم داده و رها ☺️ خب من باوجودیکه اون اتفاق رو گذروندم؛ حرکت بعدیم رو از توی همون اتفاق ناخوشایند کشیدم بیرون و بدون معطلی قدم سخت و بزرگ اول رو برداشتم و وارد مسیر تازه ای شدم که انشالا قرن جدید ازش خواهم گفت و از خودم راضیم اما خب الان یک رخوتی درونم لونه کرده.. هنوز از گشادگی قلبم دورم. هنوز بعد از اینکه ساعتها فراموش شده همه چیز به فکر یکی از اطلاعات برباد رفته م میفتم و دنبالش به عناوین مختلف میگردم.. 

 

رخوت عمیقی در خودم احساس میکنم. الان خونه به هم ریخته ست.. همسر تمام ظرفها رو شست. من فقط لباس‌های شسته شده رو جمع کردم و گوله کردم تو کمد تا بعد بهشون برسم. هنوز ناهار نخوردیم و تازه یه برنج گذاشتم. 

 

اینجا میخوام یه پرانتز باز کنم و بگم همسر این مدت مهر و عشق و همراهی و حمایت تمام بود.. در جائیکه من عمیق خواب بودم 2 شب تا صبح به خاطر اتفاقی که واسه م افتاد چشم روی هم نگذاشت و تو تراس نشست؛ اونم آدم خیلی رهایی که اگر بدتر از اینها واسه خودش پیش بیاد خیلی زود و راحت و رها میگذروندش.

هرروز بهم عشق داد. هرروز باهام حرف آگاهی بخش زد. هرروز برای خوشحالیم کاری کرد و خیلی کارهای دیگه.

و خانواده م هم هرروز همراهی و حمایت و مهرشون رو به طریقی نشونم دادند.. و شاکرم شاکر.. 

اما حالا حرفم چیه؟ من همیشه خودم باید واسه خودم مرهم باشم. خودم باید خودم رو برگردونم. خودم باید به خودم عشق بدم. خودم باید با معناها و گفتگوهای درونم و نوشتن و ابزارهام برگردم و خودم یاد گرفتم چطور تو یک اتفاق گیر نیفتم و سرعت عبورم هم به مرور خیلی زیاد شده.

وقتی الان رو با اتفاقات خیلی کوچکتر گذشته مقایسه میکنم قشنگ سرعت عبورم واضحه.

و باز هم می‌رسیم به همون تکرار، اگر هر رابطه ای تو ذهنت خرابه.. اگر حمایتی که میخوای نیست. اگر توجه و عشق و فلانی که میطلبی نیست. رابطه ت با خودت رو سروسامان بده. اگر خودت عشق و حمایت و توجه به خودت بدی، در جائیکه عشق و حمایت و توجه نمیخوای از راه می‌رسند.. تو نمیخوای اما میان.. تو نمی خوای چون نباشند هم، خودت دست خودت رو میگیری و بلندش میکنی اما هستن و تو نیازی به تسکین نداری، فقط از اون احساسی که میگیری، لذت میبری و غرقش میشی و شاکر و قدردانی. ..

تو پری اما عشق بی قید و شرط از راه میرسه از هر طرف.. 

 

و اینکه گوشی نو واسه من اومد، در جائیکه هرکس کارش بود و تخصصش گفت خیلی جالب بوده این قضیه و خود مسئول هم میگفت من کاری که برای برادرم میکنم واسه شما هم کردم و نمیدونم چرا دوست دارم انجامش بدم و البته شرایط هم جور شد..

و حالا حرفم چیه؟ من گوشی نو، پولش و.. واسه م هیچ مهم نبود. چیزی که مهم بود اطلاعاتم بود.. تو این دنیا ما چیزی رو راحت دریافت میکنیم که قبلش ازش گذشته باشیم! همون چیزی که بهش زور و قدرت ندادیم؛ انتظارش رو نمی کشیم و لحظه ی حالمون رو بند نیاورده اون چیز..

و اطلاعاتت میپره میره تا بهت باز و دوباره بفهمونه همینکه روتو برگردونی چیزایی که الان داری میتونن دود بشند .. 

 

خب از اینها که بگذریم همونطور که گفتم آشفتگی لابه لای آرامم میپیچه.. راه جدیدم از همون بن بست قبلی پیدا شده یا پیداش کردم نمیدونم اما روان برم سرریز شد.

اما اینکه یه جاهایی ناهشیاری و حتی خشم و خمودگی میان سراغم رو می بینم و حواسم هست و مهم هم نیست. من در حال حاضر اینم.. درک زوری نیست. دریافت زوری نیست. واسه ی من هیچی به زور کار نمیکنه و من فقط میخوام یک جاری شاهد بی عجله باشم. و به خاطر تمام لحظاتی که هستم از خودم سپاسگزاری میکنم و به خاطر تمام وقتایی که می بینم نیستم، سرزنشی ندارم چون این حال لحظه ست و من اینم و پله ی بعدی به وقتش میرسه و نرسه هم مهم نیست اصلا والا خبری نیست که 😂 حالا و امروز و این لحظه که هست و من.. من و لحظه، ناکامل های کافی هستیم! 

 

اما بعد از نوشتن پست قبل با فردی که مسئول کارهام بود چنان برخوردی کردم عجیب؛ پر از خشم.. عصبانیت طوفانی.. هوشیاری در لحظه ی صفر.. بی درک و اصلا خودم رو نمی تونستم جمع کنم و همسر هم مونده بود و خودم هم مونده بودم.. و غلیان و خروشی بودهاا بد..اصلا نمیتونستم از دید طرف نگاه کنم و.. شک درونم به کار افتاده بود 😅😅

و میدونم این تکه های بیرون زده رو باید قدرشون رو بدونم.. چون حرفهای زیادی واسه من دارند اما خب آسیبی که به دیگری میزنم دیگه چیزی نیست که بخوام شل باهاش برخورد کنم و باید بتونم جمع و جورش کنم.. 

 

برای حال خوشم باید خونه تکونی زود جمع و جور بشه؛ نوشتن و وقت گذرونی با خودم آغاز بشه؛ راه جدید آغاز شده، طیش شروع بشه.. و چند تا گره ذهنم باز بشه که قرن جدید شیرین شروع بشه.. 

 

ولی حالا که دارم میرم بیرون.. فردا صبح هم امتحان شفاهی دارم؛ بابا چرا ول نمی کنن اساتید محترم 😅 فردا از 10 صبح تا 7 شب کلاس دارم و... دیگه باید به اصرارهای پرمحبت مامانم برای کمک رسانی در خونه تکونی لبیک بگم. همسر هم گفته همه جوره هست.. بهتره کمکی که میخوان بکنن رو بذارم بکنن.. و شاکر و قدردان باشم.. 

 

آشفتگی و طوفان درونیم رو نگاه میکنم و همینطور بیشتر خود واقعیم رو میشناسم.. خود خشمگین و ناآرومم.. خوشحالم که از آشکار کردنش نمی ترسم. واقعی بودن و نترسیدن از خود واقعی بودنم، این سال‌های اخیر واقعا ناجی من بودند. امیدوارم واقعی و واقعی و واقعی تر بشم. چون آرامش در واقعی بودنه و بس.. 

 

​​​​​

 

 

 

 

 

​​

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۹/۱۲/۲۲
سایه نوری

نظرات  (۵)

تک تک پستهای این مدت رو خوندم و چقدر با گم شدن ویسها و اطلاعاتت قلبم درد گرفت میفهمم آخه چه دردی داره من عکس هیجده سالگی و عکس کیک بیست و پنج سالگیم رو گم کردم هنوز که یادشون میفتم میسوزم چه برسه که بخوام اون همه حجم ویس و خاطره و محتوا از دست بدم.

سایه جانم عزیزم امیدوارم این سال جدید پر از روشنی و زلالی روح و فکر باشه برات🥰

عیدت خیلی مبارک باشه❤💐🌹

 

پاسخ:
گیسوی قشنگ... خودم هنوز یادشون که میفتم قلبم میگیره...

گیسوی عزیز و کمند 😊 عیدت مبارکهااا.. سالی باشه واسه ت پر از اتفاقایی که ته دلت میخوایشون.. مرسییی.. ❤️
۲۷ اسفند ۹۹ ، ۲۳:۳۲ بلاگر کبیر ^_^

به من هم مزه داد...

امیدوارم که خونه تکونیت تموم شده باشه تا الان و اون گره های ذهنی باز شده باشن.

 

سایه جانم سال ۱۴۰۰ سال آخر قرنه. نمیدونم چرا این اشتباه تو ذهن ادمها افتاده که امسال اخرین سال بود . قرن جدید از ۱۴۰۱ شروع میشه :) 

پاسخ:
چه خوب ☺️

نه هنوز میناااا.. فردا تمام میشه دیگه 😅

مرسییی میناااا، ممنونم از اشتباه خارجم کردی جانم، درسته❤️
۲۴ اسفند ۹۹ ، ۱۴:۴۰ زهره ی روان

یه جا نوشتی گذاشتم خود خشمگین و ناارومم رو ببینن،و خوشحالم واقعی میشم

من در مورد خودم حرف میزن،برای ادمی مثل من که خشمش هنوز معقول و منطقی نیست و بیخودی خشمگین میشه،اشکار کردنش نه تنها حس واقعی بودن نمیده بلکه عذاب وجدانم میده ،الان که فکر میکنم درسته درصد بالاییس بخاطر ناراحت کردن همسرم بچم و و و بوده اما از اشکار شدن خود واقعی خشمگین و هیولا هم میترسم.

سوال دومم که خیلی مهمتر از سوال اوله و من معمولا تو کتابهای خودیاری میبینم و نمیتونم هضم کنم درمورد اون جمله بود که گفتی ما وقتی چیزی رو دریافت میکنیم که قبلش اونو رهاش کرده باشیم

از کجا معلوم؟چی صحتش رو تایید میکنه،فقط یه نظریه است و شاید اصلا غیرقابل اثبات چطور میشه پذیرفتش

 

پاسخ:
ببین زهره ببینن نه، ببینم. مهم اول دیدن خودمه و درک خودم. بعد اینقدر عاشق واقعی بودن میشیم که میذاریم ببینن و شرمی نیست، عذابی نیست چون مگه چیه آدمیم و اونهام میدونن بدیهایی دارند خودشون والاا 😂.. باز برمیگردم به همون مراحل حیات هر آدم که همیشه گفتم و بازم میگم.. اینا همه ش نیاز داره که پله قبل رو گذرونده باشی. عجله نکنی و بدونی هرجایی هستی بهترین جاست واسه تو.

کی اصلا گفته معقول و منطقی چیه؟! چی جز ذهن وراج توهمی دلیل تراش بهانه تراش ما؟! هرچیزی که در لحظه حال هست و هستی هرچقدر به نظر خودت پرت و گم و فلان، به جاست. بذار باشه. نگاهش کن و بهش آگاه شو و خودت رو در آغوش بفشار. نمیتونی بفشاری و محبتت کمه بهش، اشکال نداره از تمام خودت با تمام احساست و با تمام خشمها و فلان هات مراقبت کن!شاهدش باش.. بعد چرا فکر میکنی خشم بده؟ خشم تا به پرخاش نرسه، آسیب رسان که نیست هیچ، آگاهی بخشه. به تو میگه چی میخوای. نشونت میده. کافیه ظریف و هوشمندانه و بی عجله و با آهستگی روحانی طور 😅 نگاهش کنی. کافیه همینطور واگویه نکنی: من بدم چون خشمم معقول نیست و... 
من باز میرسم به خوددوستی. خوددوستی و عزیز شمردن خود. خیلی مهم و ظریفه. تو ولی باید مراحل رو طی کنی. چون خوددوستی تو با خودت و کاملا منحصربه فرد رخ میده و پیش میره و از هرکس مدل خودشه و مراحل خودش رو داره.. 
شرم و عذاب وجدان؛ تو خودت چقدر به دیگری اجازه خشم و اشتباه و عیب داشتن میدی؟ به نظرم همونقدر که حقش رو قبلش به خودت دادی! اینا رو نگاه کن. واگویه هات حول چی میچرخن؟ تو پست های قبلی جواب کامنتت رو درباره  واگویه دادم. بهش فکر کن جانم. اینا رو ببین و دست خودت رو بگیر و بدون همین منی که اینجا نشستم و دارم واسه تو مینوسم، هنوز کلی اسارت، کلی مسئله و کلی فلان دارم که اگر قبلا بود و اگر ول کنم خودم رو باید بشینم توبیخش کنم خودم رو! 
چه بخوای چه نخوای ما ناکاملیم زهره. زندگی ناکامل جانم. و تنها همین لحظه و همین چیزی که الان هستیم کافیه! نگاهش کن و اینقدر باهاش نجنگ. واقعیت های خودت و دیگران رو بپذیر و عذاب وجدان نگیر! در این مرحله و در این لحظه تو اینی، تمام... آرام آرام خلاقتر میشی. آسیب هات به خودت و دیگران کمتر میشه. و رشد میکنی.. اگر بپذیری ناکامل ها رو. عذاب وجدانی که تو میگی و من میگم شرمه بیشتر تا عذاب وجدان،، از میل به خوب کامل بودن، از میل به بهترین بودن برای بقیه، از میل به دوست داشتنی بودن میاد، از الان بقیه چی میگن و چی فکر میکنن، میاد.. از وای الان چی فکر میکنن میاد. 
به خودت بپرداز و راه پرداختن به خودت رو پیدا کن جانم.. پرداختن به خود و خلق تو کاری که عاشقشی، از فشار اونچه شاید تا روز آخر زندگی حل نشه، کم و کم و کمتر میکنه. یه روز میبینی همه چیزای قبلی هست اما قدرتی روی تو نداره و تو نگاه نو و خلاقانه ی ویژه ی خودت و حل مسئله ویژه خودت و مدیریت بحران خاص خودت رو یافتی.. چون راستش زندگی آروم نمیگیگیره😁

حالا میدونم میگی من اصلا نمیدونم چی دوست دارم که توش خلق کنم. چون خودت رو یادت رفته. شفافیتت، کدر شده. برو به درونت و عجله نکن تا پیداش کنی. 
و خیلی چیزهای دیگه که مال مراحل بعده که از توهم نزدن میاد و جدی نگرفتن حتی خودت! و نگاه جدید به هدفها و یک جاری محض بودن که میدونم الان واسه ت عجیبه جانم و گیج کننده.. 

این سوالت زهره، خیلی واسه م مهمه که اصلش رو بگیری و فکر نکنی میگم مطالعه نکن و... راستش من این حرف رو هیچ جا نخوندم. از کسی نشنیدم. زندگی من، اونچه بهش رسیدم و اونچه اون آزادی ای که دنبالشم رو واسه م فراهم میکنه اینه. این واسه من کار میکنه. این رو با تمام وجودم و با تجربه هام بهش رسیدم و شاید چند وقت دیگه تغییر کنه! من گشوده م در مقابل تغییر و میدونم خیلی چیزها رو نمیدونم! 

خب هضمش نمیکنی که ولش کن جانم! درک یه چیز زوری نیست. شاید واسه تو اصلا این جمله کار نمیکنه. یا شاید یه روزی یه جایی کار کنه. 
سبک خودت رو بساز. راه خودت رو برو. دوست داریش حتی وقتی نمی فهمی، بازیش کن. اداش رو دربیار. اصلا بازی کن ببین میشه یا نمیشه! تجربه ی خودت رو بساز جانم. و راهش اینه قبلش خود واقعیت رو ببینیش، حسش کنی و دوستش بداری و عجله نکنی. و بچسبی به لحظه بعد سبکت، اونچه با تمام وجود مال توئه و درکش میکنی و هضمش میکنی میزنه بیرون.
 من فکر میکنم با انتظار فرسایشی، و رها نکردن و گیر دادن، و وابسته ی چیزی بودن، فشارش و وقتی یه چیز روی من قدرت داره، بهش نمیرسم. با زور زدن نمیرسم. اینا تو دنیای من کار نمیکنه. 
تو ببین چی تو دنیات کار میکنه جانم. منم خیلی چیزها رو هضم نمیکنم، کمی اگر دلم خواست باهاشون ور میرم، بعد اگر دیدم مال الانم نیست مال این مرحله م نیست خیلی راحت ولشون میکنم. چون راستش من حتی مرحله بعد رو نمیخوام و یاد گرفتم چطور خودم رو بازخواست نکنم واسه چیزی که نمی فهمه. خوب بیچاره دست خودش نیست، نمی‌فهمه دیگه گناه داره هی با یه چوب بالاسرش باشم 😂 و چطور بازخواست عاشقانه کردن رو هم یاد گرفتم( واای از اون همه محتواهای خوددوستی که به باد رفت و من اینها رو با رفتن به عمیق ترین لایه های خودم و تجارب و با راهکار و توضیح و دلیل نوشته یا ویس کرده بودم 😭) بازم مینویسم انشالا.. 
ممکنه یه جمله تورو زیرو رو کنه اما کتاب بزرگی که همه پیشنهادش میدن، واسه تو کاری نکنه. هیچ وقت نکنه یا یه روزی بکنه. مهم مرحله تو و آماده بودنته. سختش نکن. پیچیده ش نکن. نگاهت رو نو کن. ساده کن. خلاق باش و سبک خودت رو بساز؛ اونچه تو هیچ کتابی نیست حتی مسخره و الکی و من درآوردیه اما واسه تو کار میکنه. بقیه هم عجیبش میدونن حتی. 
تو زهره جان، منطقی و استدلالی و ذهنی هستی. و خیلیم خوبه. دلایل کافی میخوای که اینم خوبه و منم دلایل شخصیم و... رو باید پیدا کنم تا پیش برم. اما منطقم خاموش تر از توئه واسه همینه گاهی میگی تو نوشته هام گیج میشی. یا شاید هم این گیج شدن مقاومت توئه که به جای عمل، بدونی چی میشه با گرفتن جواب سوالاتت و کنترل شده میخوای پیش بری و نتیجه رو بدونی و خط کشی شده بری. حس میکنم ندانسته مضطربت میکنه اما جانم ما هیچی رو نمی تونیم کنترل کنیم. ما هیچی نمی دونیم آخه!! . 
یعنی منطق منم  قبلا خیلی روشن بود اما من تعدیلش کردم و بعد هی پیش رفت و دیدم دنبال دلیل بودن ها از بازی های مخرب ذهنمه. میخواد تو منطقه امن نگهم داره. و حتی دلایل گاهی توهم هستن و همیشه در تغییر. چیزی که الان اثبات میشه چند وقت دیگه رد میشه. حتی من شاید رد کنم چند وقت دیگه حتی حرفهای خودم رو. چون در مقابل تغییر تا جایی که واقعی باشه و بفهمم سعی میکنم باز و گشوده باشم. 

و حرف نهایی اینکه مدام دنبال تاییدی: میشه یا نمیشه.. چطور اثبات میشه. تا کی میشه.. چرا نمیشه مساویست با در منطقه امن گیر کردن، پا در مسیر نگذاشتن... و زندگی نکردن جانم.. 

هیچی این دنیا واسه من قطعی نیست جز جمله ی هیچ چیز قطعی نیست😂
جهان واسه من یک احتمالا بزرگه و فقط بازیش میکنم با تمام عیب و نقص و حسن و بدی و فلان و بهمان.. 
تجربه خودت رو بساز جانم و به اثباتهای شخصیت برس اما ایدئولوژی غیرقابل شکستنشون نکن!

سلام سایه

من از سر و ته خونه تکونی زدم و فعلا تو ذهنم به تمیز کردن کابینت های آشپزخانه و کشو و کمدها بسنده کردم

فعلا فقط تو ذهنمه

آخه هر روزم کلاس دارم

کارهای دیگه هم دارم

پاسخ:
سلام سارینا جان..

به نظرم که کار خیلی خوبی کردی.. والا چه خبره.. مهم لذت بردنه و سختی فرسایشی به خود ندادن.. مهم رویکرد نوئه واسه سال نو..

و اون کابینت اینا که گفتی هم به نظرم خودش خیلی مهمه چون کاریه فقط واسه خودت. نه کسی میبینه و نه هیچ. فقط مال خودت و برای خودته و خیلیم کیف میده..

خسته هم نباشی و امیدوارم عید، استراحت جانانه و شیرینی داشته باشی.. والا منم تا چهارشنبه ساعت 7 شب کلاس دارم.. نمیدونم چرا نه دانشجوها رو ول میکنن و نه اساتید رو 😂

مزه داد ... به به 

 

پاسخ:
نوش ❤️😊

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">