گذر از فکر به احساس و بدن
با نوشتن، ژورنالینگ، صبوری و( دیدن واقعیت به جای سرکوبش با رؤیاسازی) ... دارم آگاهانه به احساس میرسم.
بعد با احساس میرم روی بدنم. الان چه احساسی دارم و این احساس کجای بدنم رو درگیر کرده. به این جستجوی بدنی/احساسی برگشتم. محرک هام رو برای احساسم شناسایی میکنم و احساسم رو با بدنم درک میکنم: تو سرمه؟ داغم کرده یا یخ؟ سستم کرده یا پرتوان؟ تنفسم تند شد یا چی؟ قفسه سینه م در چه حاله. قلبم چطور میزنه؟ گر گرفتگی.. رنگ پوست.. دل زدن رگها... حال درون پاها یا دستها...
من عاشق فیزیولوژی، نوروساینس، ادبیات به خصوص کلاسیک، هنر و روان... در حال جستجوگری تو اینها، در حال عمیق شدن در فضای روانم هم هستم. هرچند تا باز شدن قفل ها، خیلی مونده اما بعد از مدتها قلبم آرامه... بدنم معتدله و هواش مطبوعه :)
جای خالی چیزی در قلبم درد میکنه اما تا این جای خالی با غمی اصیل، سبک و پرمانند پر بشه، ادامه خواهم داد... اون موقعست که قلبم ذوب میشه تو رگهام و جون تازه ای میگیرم تا از دری که باز شده، برم! رفتن/عبور/گذر!
حواست باشه سایه ادامه دادن... دوام آوردن... با ذکر تحمل کن بدون شیفته ی رنجت شدن.
تمرین باور به توانمندی، هرروز تو برنامه هست. ریسک و جسارت لازمه شه... ادامه میدم :)
روز خوبی بود و هفته ی تازه ای پیش روئه. میخواهم باهاش چیکار کنم؟ دوام بیارم!
چشمم روشن به این کشف ها :)
به این با شکوه دوام آوردن ها :)