یادم بمونه که ...
این مدت خیلی کارها رو پیش بردم:
من همیشه سر کلاسها جوری می شینم انگار آخرین بار شنیدنشونه. اما خیلی با دقت تر شنیدمشون که برای امتحانات تقریبا وقتی نذارم 😅 و خب یادگیری هم همیشه برای من قشنگه. فایل هایی رو باید روشون کار میکردم که خیلی خوب جلو رفتم. استارت یک سری کارهام رو زدم. و..
با وجود مشغله ی زیااد، خونه تمیز موند، آشپزخانه با غذاهای سالم، سبزیجات تازه و کیکهای لطیف، روشن و خوشبو و سلامت موند و..
خب از خودم خیلی راضیم. هرچند دیروز و امروز تنش رو زیر پوستم حس میکردم. و ردی از فشار رو می دیدم که حتما باید بهش رسیدگی کنم. چون مشاهده ی همه جانبه و ریزبینانه ی خود، لازمه ی عشق به خوده.. و یکی از راههای رسیدگی من، گفتگوهای سالم با خوده. که یک دفعه می بینم واگویه ای نیست و من دارم با یک دوست، گپ شیرین میزنم 😊
استادم پیام داد و گفت برای ارائه ت، افراد بزرگی دعوت هستن و... و این ارائه، از اون کارهاست که هی ازش میترسیم اما تهش که از پسش براومدیم، یک قدم از خودمون جلوتریم و می بینیم ترسی نداشت و چه شیرین عسلی شد 😊 ولی باید روش کار کنم و مثل همیشه در دقیقه نودترین حالتشم..
امتحانات میان ترم هم از شنبه به طور فشرده شروع میشه. فقط تاریخ هاشون رو یادداشت کردم که یادم نره برم سرشون 😅 والا خوندنشون پیشکش. ولی خارج از شوخی، حتما باید دقیقه نودهایی رو واسه شون صرف کنم 😂
دوشنبه اونقدر سرگرم کارم شدم و توش غرق بودم که یادم رفت برم سر کلاسم. و به 20 دقیقه آخرش رسیدم.. 😅
و خب... یادم بمونه تو کارهایی که شروع کردم، قدم های شجاعانه بردارم و با جسارتم بتازم.
یادم باشه آزاد، ناشیانه، واقعی و دیوانه وار برقصم.
یادم باشه هیچی جدی نیست و مهم فقط بهترین خودم بودنه. بهترین هرکس یه شکله. بهترین من در این لحظه، ساختن جهان رؤیاییم هست که توش شجاعانه و دیوانه وار و عجیب برقصم..
بهترین ما هر لحظه یه شکله. با همونی که لحظه، الان واسه ت خواسته هرچند کم:
شجاعانه پیش بری...
و جسورانه برقصی...
و به اونچه دنیا، دیوانگیش میدونه و ناجور، اما قلبت تاییدش میکنه، عمیقانه اعتماد و عمل کنی...
برکت و فراوانی و خیر ازش سرازیر میشه.
همین دیگه. من برم دمنوش گل سرخم رو با کیکی که امروز پختمش، بخورم. خورش کرفس رو بار بذارم که غذای فردا که از 8 صبح تا 7عصر کلاس دارم، فکرم رو بهم نریزه!!
حواست هست چه چیزاهای کوچیکی میتونه انرژیِ فکرت رو بندازه تو مسیر نادرست؟ پس فقط دست به کار شو!!
معمولا بزرگترین ها، از همین کوچکها شروع میشه اگر اصلا بزرگ و کوچکی در کار باشه!!
راستش همون وسطاش حس کردم راه من نیست انگار.یه جا گفتی من از قبلش هم ادم اهل برنامه ریزی نبودم.
به من برنامه ریزی و رو برنامه رفتن ،ارامش و اطمینان خاطر میده.سابه من یه اوم ذهنی و منطقیم.ریاضی خوندم.تو پست نسیم هم یه جا از برنامه ریزی نکردن گفته بود با خودم میگفتم مگه میشه.دنیا داره رو برنامه ریزی و منطق و ریاضی پیش میره.
به هر حال من فکر میکردم این بی برنامه بودنه ازارم بده،ارامش رو ازم میگیره.من حتی اخمال کار هم نیستم سایه و معمولا همیشه جلو هستم.عید زودتر خونه تکونی کردم دم عید راحت باشم.برای اسباب کشی هفته ها قبل بهش فکر میکروم و چیزهای غیر ضروری رو بسته بندی کرده بودم.جلو جلو هود رو پاک میکروم به نیت دم اخر که کارم زیاده کثیف تحویل ندم.میخوام بگم خیلی با بی برنامه بودن فاصله دارم و تاب نمیارم اون مدل زندگی رو. اما عاشق اون زندگی در لحظت بودم.فکر کردم شاید بشه هر دو رو باهم داشت.