اینکه کلاسها فشرده برگزار میشن.. تاریخ امتحانات برخلاف وعده ها عقب نیفتاد..حجم دروس زیاده.. تحقیق ها،، و همچنین کار خودم که باید نوشته هام رو سر وقت تحویل بدم، مدیریت کارهای خونه و... باعث شدن متزلزل، مضطرب و دور از لحظه ی حال بشم..
با یک برنامه ریزی درست، هفته ی پیش یکی از پروژه های کاریم رو تحویل دادم و دروسی که باید در سایت خاصی مطالعه میکردم و آنلاین امتحان میدادم، به اتمام رسوندم.. و حس فوق العاده ای بود.. حتی بااینکه فکرش رو هم نمیکردم حین گذروندن و امتحان دادنشون خیلیم بهم خوش گذشت و کیف کردم.
دیشب ناگهان حال خاصی پیدا کردم .. اینکه وقتی تکه ای از وجودی الهی، برتر و خردمند در خانه ی روح ما سکنی داره،، این همه تزلزل از کجا.. این اضطراب ها از کجا.. این حرف های بیجا از کجا.. این عجله ها از کجا.. و حرص ها از کجا و قدرت طلبی ها از کجا و آرام نگرفتن ها از کجا.. وقتی منشا درخت و گل و حیوان و اقیانوس و جنگل و آسمان و ما،، همه یکیست.. پس این دوگانگی ها،، جدایی ها.. دوری ها از کجا.. وقتی من و طبیعت از یک نقطه، آمده ایم.. چرا نپذیریم میتونیم اندازه ی طبیعت رها، آزاد، جاری و کافی باشیم ؟؟
بعد صبحم رو با غر زدن،، نگرانی آینده،، بی عدالتی و ناسامانی آغاز کردم ... و خب در لحظه به خودم برگشتم و ناگهان درونی رو دیدم که داره قلبم رو نوازش میکنه.. داره در آغوشم میگیره.. داره بهم حق میده.. داره بهم حق خستگی و آزردگی میده.. خودم بودم اون درون نوازشگر که داشتم خودمو تسلی میدادم. بعد صدایی اومد که: سایه آگاهی رو گم نکنی.. به آگاهی برگرد.. به سوی آگاهی بیا.. آگاه شو.. عجله رو برای دریافت، برای تحول برای هرچیززز رها کن.. آهسته شو.. آهسته.. آهسته.. سااکت.. ساکت ساکت.. به سوی آگاهی بیا.. به آهستگی بیا .. از ریتم افتادم و سکوتو سکون و خلسه رو تجربه کردم. به لحظه ی اکنون رسیدم.. صداهای اطراف.. صدای بچه ی همسایه که فریاد میکشه.. صدای آسانسور.. صدای پرنده ها.. صدای کارکردن یخچال.. از ریتم که افتادم، انتخاب کردم.. به انتخاب برگشتم.. ما میتونیم برای هرلحظه انتخاب کنیم به جای انتخاب شدن..
خیلیی دیر اما شیرو خرما خوردم.. ظرفهارو شستم.. ماهی گذاشتم بیرون از فریزر.. برنج رو خیس کردم و حالا درحال تکرار اینم: آهسته،، آهسته،، آهسته،، آگاه به خود.. آگاه به خود ،، آگاه به خود... هرچند در حال پذیرش من امروز هستم که میدونم به اندازه ی دیروز لذت نمیبره، قبراق نیست، آرام نیست و... اما بهش سخت هم نمیگیرم.. بغلش میکنم، آزادش میذارم تا قبل از شروع کارهاش، اول یه فیلم ببینه. میگذره و هیچ چیز اونقدر بزرگ نیست اگر در ذهن ما بزرگ نشه..
انسانی و عادلانه رفتار کردن،، باید انتخاب بشه.. باید هرلحظه حواسمون بهش باشه .. ما فکر میکنیم همه چیز رو میدونیم بعد آینده اذیتمون میکنه و گذشته رها نمیشه.. بااینکه هرلحظه باید به خودمون یادآور بشیم که ما خیلی چیزهارو نمیدونیم ... خیلیییی زیااادد نمی دونیم پس باید باز باشیم.. باز که باشیم،، دگرگونی میرسه، جایی که فکرشم نمیکنیم ..