وقتی خونه برق میزنه. وقتی به خونه رسیدگی شده. وقتی آشپزخونه، سبز و ترد و گیاهی و تازه ست.. وقتی عطر و سکوت اینجا در هم آمیخته ن.. من وسط کارها، جهان رو ول میکنم تا میلم رو بگیرم دستم و کلمه هام رو ببافم،،، زندگی جاریه...
صدای قل زدن خورش رو میشنوم. و این نوید رو بهم میده که ترکیب بامیه های سبز با اون دونه های نارنجی توشون،، برنج ریز، سالاد شیرازی خوش بر و رو و سبزی قراره یکی از برش های لحظه ی امروزم باشه. یکی از اون هزار تا جشنی که میشه تو امروز واسه خودم بسازم. چون کوچک و معمولی، بزرگ و باشکوه رو رقم میزنه. و چی باشکوه تر از سرخوشی!
ناامیدی میاد.. ترس هست.. کمبود هست. نقص هست. اما من پیش میبرمشون؛ آگاهانه، مهربانانه و آهسته پیش میبرمشون. چون تو این مسیر تازه ی عجیب، هیچ چیزی بعید نیست و هرچیزی ممکنه! مسیر تازه ی خلقم سخته! اما من عاشقشم.
با چی پیش میبرم؟
غرق میشم تو صدای ریختن آب تو لیوان..
غرق میشم تو صدای گنجشک ها.
غرق میشم تو طعم گیلاس
غرق میشم تو بوی رزماری
غرق میشم تو نرمی پتوی نازک گل گلیم..
و غرق شدن ناجیه. چون خوب که نگاه کنم ساده ست. بهتره پیچیده ش نکنم. چون توجه منه که هرچیزی رو رشد میده و بهش قدرت میده. و من قدرت رو از اونچه نمی خوام میگیرم. با تمرکز، ایست، آهستگی و آگاهی بر هر چیز قدرت ازش گرفته میشه.
پیاده روی، آسمان، سکوت و مینیمال ترین حالت ورودی. دریافت از خود. دریافت با دیدن خود. دریافت با شنیدن خود. دریافت با نگاه نو به خود. بدون فشار و زور و تقلا برای چیزی شدن! داره دریچه هایی رو واسه م باز میکنه و درهایی رو می بنده. و داره قبلی ها رو حسابی جا میندازه. چون همینکه یادم نره، کافیه!! بیشترش، شلوغ میکنه و فرسوده! و به وقتش میاد!
و من فقط میدونم غمم رو هم، دردم رو هم، کلافگیم رو هم، ببینیم و بدونم میگذره.. و وقتی زندگیش کنی، سبک میشه!
بهم میگه چقدر سرخوشی.. تو یه گوله ی سرخوشی هستی!!
و من فکر میکنم همین الان هم ناخوشی تو قلبمه. و من نمی خوام کتمانش کنم. نمی خوام نبینمش. نمی خوام نباشه.. فقط آگاهانه و هوشیار انتخاب میکنم..
و ناخوشی رو تبدیل میکنم. تبدیلم نشد، نشد.. چون زندگی همینه جمع تضادها. همزمان شاد و غمین.. همزمان سیاه و سفید...
من از خودم چی میخوام؟ من چی رو بزرگ میکنم؟ من به چی دامن میزنم؟ من به چی گیر میدم... وقتی دنیا اون چه نباید رو میخواد.. وقتی دنیا گیر میده.. این منم که انتخاب میکنم تا کجا کشش بدم.. تا کجا ادامه ش بدم..
و وقتی یادم میره، می بینم دارم کمک میکنم به تغذیه ی اونچه نمی خوام. و وقتی به آگاهی برمیگردم، بی هیچ تلاش و انتظاری رد میشه. و من بو میکشم خورشتم رو! و جهان رو میذارم واسه بعد!
صبح تا ظهر کلاس داشتم. کلاسها تا این هفته ادامه دارن. و بعد، چند روز فاصله و امتحانات پشت سرهم.. خرد خرد خونه رو سامان میدم تا ایام امتحانات کیف کنم، غذای خونگی داشته باشم و...
این وسط عشق و کمک های یار و مهربونی های مامانم من رو شاکر و شاد میکنه...
روزها خیلی با همسر حرف میزنیم. خیلییی. و باز می بینم چقدر رابطه مون داره وسیع تر، عمیق تر، بالغ تر و زیباتر میشه. فرصت میدیم بهم برای اشتباه و خستگی. اجازه میدیم هرکس مدل خودش باشه. وظیفه ای نیست و فقط عشقه. آزاد میذاریم و مهر تازه میشه. برخوردهای مقطعی رو تاب میاریم و جمعش میکنیم 😂
و حواسمون به امنیت بین خودمون هست.. تحقیر، سرزنش، انتظار بیجای اونچه باید از خودت بخوای، از دیگری.. و سرکوفت، امنیت رو له میکنن. و امنیت خودت بودن تو رابطه و واقعی شدن، زندگی رو عمیق، سرشار و سبک میکنه.
برم ناهارم رو بخورم. یه استراحتی بکنم. دوش بگیرم. و بچسبم به نوشتن و کارهام. چون نوشتن و تزیین و طراحی ایده هام، غنچه های قلبم رو باز میکنه..