این مدت هر صبحی که رسید انگار بهم میگفت: اتفاقات این روز را دریاب😅 از خرد شدن گوشیش یا خراب شدن لپ تاپم.. از دعواهای دو نفره تا تصادف 😉 و... ... ...
اما خب الان سایه اینجاست و باید بگم که هیچ کدوم از اینها نتونستن ذهن منو خیلی درگیر کنن..
مامان اینا دو روزی پیشمون بودن. و مامانم کل یخچال و کابینت ها رو ریخت بیرون و از نو چید. هرچند من یک شلخته ی تمیزم و خودم راضیم از اوضاع اما مگه میشه مامان من تحمل کنه؟ و خب باید بگم عالی شد وضعیت آشپزخونه😅
این مدت کارهام رو تحویل دادم؛ کار تازه گرفتم؛ مقاله ی نشریه رو نوشتم؛ یکی از تحقیقات دانشگاهی رو تحویل دادم. فیلم دیدم و نوشتم و نوشتم.. رمانم رو خوندم..
هرچند هربار میخواستم ول کنم اما دندانپزشکی رفتن رو ادامه دادم. خب بااینکه من عاشق ظاهر دندونهام هستم و جز اون بخش از ظاهرمه که همیشه بهشون با کیف و شکر نگاه میکنم، اما جنس خوبی ندارند خب 😅 هرچند همه همیشه منو درحال نخ دندان کشی و مسواک زدن میبینن، اما پوسیدگی از رگ گردن به من نزدیکتره 😊 با وجود رسیدگی به تغذیه و مولتی ویتامین و...
و الان خیلی خوشحالم که یک بار از دوشم برداشته شده و مستمرانه😉 ادامه ش دادم. رسیدگی به خود خیلییی جذابه..
آب رسان و بالم لب و محصولات رسیدگی به پوستم که تمام شده بودن و پشت گوش می انداختم رو خریدم و وقتی دستم رو روی پوستم نوازش میدم انگار بزرگترین کار دنیا رو دارم واسه خودم میکنم. حس رسیدگی به خود بی نظیره. وسط تمام مشغله ها و غمها یادتون نره ..
دو روز گذشته رو چسبیدم به کارهام و تحویلشون دادم چون تا ۳۰ آبان فقط مال درس و دانشگاهه: چهارشنبه (فرداست 😂) امتحان میان ترم، یکشنبه امتحان میان ترم، شنبه کار سنگین کلاسی، تحویل یه پروژه و پرسش ازش، تحویل یک تحقیق زمان گیر تا پایان ۳۰ آبان...
خب ۱ آذر رهایی را آرزومندم 😇😇 هرچند این ۲ هفته رو من کیف خواهم کرد چون تمرکز روی کارهام و تمام کردنشون از بزرگترین شادی های دنیاست واسه من. چون نیمه کاره رهاکن هستم من 😅
این مدت این مینی سریالها رو دیدم و به شدت چسبید بهم.. به خصوص اگر خانواده و کودکی هاتون همیشه نقطه ضعفتون بودن، بهتون پیشنهادشون میدم این ۳ تارو:
The queens gambit عالی بود ما که عاشقش شدیم.
sharp objects کمی تلخی و... داره اما منکه عاشقش شدم. و دختر قصه باز هم عاشقم کرد. همونطور که تو فیلم (جولی و جولیا ) کرده بود
patrick melrose کمتر از اون دو تا دوسش داشتم اما پیامهای خوبی داشت.. و حتما پیشنهادش میکنم.
مدتی بود که یک سریال طولانی رو هم شروع کرده بودیم که تمام شد اما تو معرفیش شک دارم.. حالا تا بعد 🙃
دیگه اینکه این روزها نگاههای نو، اصالت زندگی و واقع بینی ها هربار منو نجات میدن؛ اینکه سیاهی ها، رنجها، بی عدالتی ها هستند، ناخوشی ها هست و دنیا رو هرچی واقعی تر ببینی بیشتر شگفت زده ت میکنه.
شاید نباید حل کرد، باید حل شد.. باید از کنار زندگی گذشت و زندگی کرد..
باید ترسید و شجاعت کرد..
باید از دل واقعیت ها، رویا ساخت..
باید سیاهی شب رو شناخت و به نقره ای ماه نگاه دوخت..
باید پذیرفت و از دل پذیرفتن ها، آجرهای جهان تازه را بیرون کشید و دیوار دیوار ساختش..
باید دست از سر خود و دنیا برداشت و صلح رو جاری کرد..
باید خود رو شناخت و خود را توجه کرد و خود را عشق داد تا پذیرفتن واسش راحت تر بشه..
باید در هر تلخی جاری شد و از توش شیرینی ساخت..
باید خلاق بود و از نیمه ی خالی لیوان آب نوشید.. چون دیدن نیمه ی پر لیوان کافی نیست..
باید با وجود همه چیز و هرچیز، بدون تقلا برای گشایش، بدون زور زدن برای تحلیل و حل، پیش رفت. باید تاب آوری های زیبا ساخت..
چون گذشتن که میگذره اما باید خلاقانه و با روش خود، با نگاه آگاه و تیز و با ذهن روشن، پرمعنا و ارزشمند گذروندش.. چون معناست که ما رو نجات میده. ( یافتن معناهای هر چیز؛ که کاملا میتونه شخصی و فرمالیته باشه. و عجیب و بی معنا برای دیگری) چهارچوبها رو بشکنید و معناهای عصیانی و شخصی و (خود، خواه) و (کار راه بنداز) واسه خودتون بسازید..
باید در ندانستن ها غرق شد و مدام دنبال کشف نبود..
اینجوری بیشتر کشف و گشایش و حال خوش جاری میشه..
باید لذت را از شادی تفاوت داد و هرکدامشون رو به روش خود دید و با راه خود رسید و یافت و ساخت..
خلاصه که هرچیزی رو نباید حل کرد و نباید خواست که نباشه؛ بلکه باید با وجودشون و با حضورشون ساخت. دنیای خود را ساخت.
و از دل هر (نه چندان خوب) ، (شگفتی) را بیرون کشید...
...این شگفتی با ذهن صلح جوی خلاق، درون روشن و آگاه به خود و لحظه، جوری ساخته میشه که به نفس نفس بیفتیم زیر سنگینی گشایشش...