تنهام. نشستم تو سکوتِ شبانه ی خونه و دارم مینویسم. تو بدنم حضور دارم.
فضای اطراف قلبم رو حس میکنم که داغ و اندکی گرفته ست. درد خفیفی توی چشم راستم هست. گرفتگی مختصری تو شونه هامه. پاها، دستها و انگشت هام راحته. دمای بدنم نه گرمه و نه سرده. وضعیتم در حال حاضر در کل مطبوعه..
اینجور توجه ها رو دوست دارم. برگشت به بدن رو دوست دارم.
امروز از احساسم نوشتم. واقعیت رو جلوی خودم گذاشتم. تمرین در واقعیت بودن بدون رؤیاسازی واسه م تا اینجاش خوب پیش رفته.
احساس ناتوانی، خستگی، سرگردانی، غم، تنفر از خود، تنهایی و خالی بودن میکنم. در کنار همه ی اینها یک ادامه دهنده هستم با امیدی کوچک؛ کسی که یادگیرنده ست! این احساساتم رو دوست دارم.
دستاورد این روزهام، اشکه... من گریه کننده خوبی نیستم. به ندرت اشک می ریزم، سخت و دیر.
اما این روزها گاه به گاه اشک های اصیلی از چشمهام جاری میشه که سبک کننده ان. آغشته به خشم نیستند. حامل داغ، سنگینی و غم هستند. سبک و خنکم میکنند مثل نسیمی خوش. مثل باد خنکی که سرو صورت و موهام رو میسپارم بهش. بادی که توش معلقم مثل یک پر و به بی وزنی پر. این اشکهام رو دوست دارم.
چهارشنبه، مطالعات امتحانم رو شروع کردم. یکی دو سال اخیر به روش پومودور وفادارتر شدم. براساس موقعیتم تغییراتی هم توش میدم. واسه م خوب کار میکنه.
توی مطالب غرق میشدم. درگیرشون میشدم. سرچ میکردم.
فهم و برداشتم رو شخصی سازی میکردم. با خودم همراهشون میکردم. خوش گذشت...
روش شخصی مطالعه م رو دوست دارم.
حدود 3 بود، ماش هایی که ریخته بودم تو سینی، پاک کردم و گذاشتم روی گاز. سبز براق و جسور ماش رو دوست دارم.
پیاز و ادویه گوشتی که از فریزر درآورده بودم رو هم زدم و رفت تو یخچال استراحت کنه.
جمع و جور کردم و نشستم سر کارم.
ساعت 4 اومد. باهم وقت گذروندیم و صحبت کردیم. وقت گذروندن باهم رو دوست داریم.
استراحت کرد و رفت خرید. من نشستم سر درسم. برگشت. خریدها رو جا به جا کردم. سبزی ها رو شستم. سس قارچ و همبرگر آماده کردم با سبزیجات فراوان. شام خوردیم. فیلم دیدیم...
تا حدود ساعت، 2،3 بیدار بودم.
صبح پنج شنبه واسه م صبحانه آماده کرد. قهوه با خامه، عسل و نون جو... به کارهای آشپزخونه رسیدم. باهم معاشرت کردیم. کمکم کرد. ناهار آماده کردم. ساعت 2 رفت سر کار. خودم میلی به ناهار نداشتم.
نشستم سر درسم. با وجود خستگی جسمی، بهم ریختگی هورمونها، بی حوصلگی و دردی مختصر، به کیفیت کارم تا جایی که شد، وفادار موندم. ادامه دادم. بر سر قواعد و چهارچوبم موندم.
روغن زدم به موهام. ساعت 8 ناهار خوردم. دوش گرفتم. به پوستم، بدنم و موهام رسیدگی کردم. چایی خوردم. وسایل جمعه رو آماده کردم. دیگه ظرفها رو با اینکه بهم چشمک میزدن نشستم که انرژی ذخیره کنم.
یک ربع پاهام رو حالت 90 درجه به دیوار زدم و دستهام رو رها کردم. بدنم راحت و روان شد. این حالت رو خیلی دوست دارم.
نشستم سر درسم و ادامه دادم. ادامه دادن رو دوست دارم.
ساعت 12 از سر کار برگشت.
گفت: بهم افتخار میکنه. اینکه سر روش و چهارچوبم می مونم حتی اگر از خستگی رو به تمام شدن باشم رو دوست داره. و اینکه این کارم واسه ش الهام بخشه. گاهی فکر میکنه اینجور مواقع عجیبم..
با تمرین یاد گرفتم از اتاق خشم و غم بیرون میرم که تو اتاقِ کارم بمونم؛ اونها منتظرم می مونند تا بعد :)
خودم هم این ویژگی م رو دوست دارم.
من تا ساعت 5:30 بیدار بودم. خواب عمیقی رفتم و صبح جمعه 7:20 بیدار شدم.
خوابم میومد. هورمونها... جسمم... اما آب که زدم به صورتم و تونر اسطوخودوس رو اسپری کردم به پوستم، شاداب شدم.
ادامه دادن، طاقت فرساست اغلب اما دوسش دارم:)
دوام آوردن با وجود فحشی که نثار خودت و زندگی میشه، باشکوهه :)
بااینکه گفتم بخوابه، نگرانم بود و بیدار شد. واسه م قهوه و لقمه و... آماده کرد.
مهربون، همراه و صبوره بااینکه موجودیت خودش رو داره، صاحب نظر و قویه. این ترکیب دوست داشتنی منه تو رابطه...
جین تیره. پیراهن چهارخونه قرمز_ مشکی، کوله و کتونی زرشکیِ مات. خط چشم قهوه ای، ضدآفتاب و برق لب بیرنگ...
گفتم خودم میرم اما گفت بیرون کار داره و می رسونتم. منم آروم و راحت جلوی ماشین لم دادم و موزیک ها رو انتخاب کردم همراه با لقمه و قهوه...
6،7 ساعت کلاس رو متمرکز و تیز و حواس جمع نشستم. به توجه م دسترسی داشتم و نگاهش کردم تا متمرکز بمونه با وجود خستگی و بی خوابی و.. . امتحان رو عالی گذروندم. برای مواردی تحسین شدم و...
جمعه چهارم بود و تمام شد. قسمت بعدیش احتمالا تا یکی دو ماه آینده شروع میشه. برای این مدت باید برنامه های خاصی داشته باشم در جهت تثبیت بیشتر مطالب و شخصی سازی مطالب و همگام سازی با خودم.. قانع شدن و رفع سوالات ذهنی...
با وجود حال درونی بی ثبات و حال بیرونی خراب، پای بند موندم به این 4 جمعه... پای بندی، قوانین شخصی، قواعد شخصی سازی شده و استقامت رو دوست دارم.
جمعه حدود 3:30 خونه بودم. رفت سر کار.
با روح و جسمی سرگردان، داغون، مبهوت و گیج روزی که خوب شروع شده بود رو ادامه دادم.
خستگی، فشار، کلافگی، غم، خشم، انزجار و بیقراری کمترین توصیف حالم بود. منی که قصد داشتم یک خواب و استراحت جانانه داشته باشم و برم تو دنیای رمانم، نتونستم... یعنی خواب چشمهام رو میگرفت اما خودم رو بیدار نگه میداشتم! شکنجه گون!
8شب تازه یکم ناهار و... خوردم. دور خودم چرخ زدم. ساعتهای کش دار و مالیخولیایی رو گذروندم...
و گذشت!
12 شب اومد. صحبت کردیم باهم. خوابیدیم. در واقع بیهوشی کامل داشتم :)
امروز، موردی که گفتم شنبه شروع میشه، کنسل شد. خرید داشتم. دنبال یک کتاب خیلی گشتم. شنبه ی سبک، خسته و غمگینی بود...
شنبه از خودم بیرون رفتم. میخوام در این مورد تو دفترم زیاد بنویسم. متمرکز بهش بپردازم. با سوال و بی پرده با خود.. درباره از خود بیرون شدن!
نیازه قواعدی رو واسه (از خود بیرون رفتن)، تعریف و بازتعریف کنم. نیازه تخریب هام از جایی درست به سمت درون باشه نه بیرون؛ به زبان ساده تر نیازه بر سر خودم خالی بشم بی سرزنش. به جای بر سر دنیا و آدمهاش با سرزنش.
تخریب از جای درست.. تمرین خالی کردن برای پر شدن...
نیازه از به خود برگشتن، در خود ماندن و تخریب از جای درست به سمت درون صفحه ها پر کنم...
نیازه باز خودم رو... خودم... خودم.... خودم.... ترمیم کنم. نیازه احساسات ضد و نقیضم بهش رو دریابم. نیازه از جای خشم و نفرت بهش، برسم به احساسی آرام تر... نیازه خودم تر بشم..
میخوام برنامه ویژه ای برای خودیابی و خوددرمانی بریزم. باید مواردی رو تهیه کنم.
سرنخ ها رو پیدا کردم (نوشتن و روراستی با خود و توجه به تکرارها همیشه کار میکنه).. روندهاش فعلا اینهاست:
به درون رفتن و همانجا ماندن. شکستن الگوهای تکراری. یک بار یک تصمیم رو بگیر. یک بار یک مشکل رو حل کن به جای به دوش کشیدن صدساله ش. یک بار کاری که همیشه میکردی و میکنی رو نکن. ماندن بر مسیر درونی برای خود و با خود. ( بدن، روان، امنیت).. (تلاش کن تلاش نکنی)..
باید دید...
خسته، پریشان، آشفته، سرگردان، غمین، خشمناک، تاریک، دور افتاده از خود اما ادامه دهنده با نور بسیار اندکی از امید هستم.
تمرین واقعیت زیستی سخت، طاقت فرسا و کوبنده ست اما دوسش دارم :)